🌷 نکته تفسیری صفحه ۵۱۳🌷 غزوه‏ ی خیبر: هنگامی که پیامبر از حدیبیه بازگشت، تمام ماه ذی الحجه و مقداری از مُحرّمِ سال هفتم هجری را در مدینه توقّف کرد؛ سپس با هزار و چهارصد نفر از یارانش که در حدیبیه همراه او بودند، به سوی «خیبر» ـ یعنی مرکز فعّالیّت های ضد اسلامیِ یهودیانِ اطراف مدینه ـ حرکت کرد؛ جایی که پیامبر برای برچیدن آن روزشماری می کرد. خیبر، سرزمینی با قلعه های محکم بود. هنگامی که لشکر اسلام به نزدیکی خیبر رسید، پیامبر سر به آسمان بلند کرد و از خدا خواست که آن ها را در جنگ یاری فرماید. شب هنگام، مسلمانان به کنار خیبر رسیدند و صبحگاهان که اهل خیبر از ماجرا باخبر شدند، خود را در محاصره‏ ی سربازانِ اسلام دیدند. لشکر اسلام به فرماندهی شخص پیامبر، قلعه ها را یکی پس از دیگری فتح کرد؛ تا این که به آخرین قلعه رسید که از همه محکم تر بود. فرمانده‏ آن قلعه، «مَرحَب» نام داشت؛ فردی جنگاور که در میان یهودیان بسیار پرآوازه بود. در آن ایّام، حالت سردرد شدیدی که گاه سراغ پیامبر می آمد، به او دست داد؛ به گونه ای که یکی دو روز نتوانست از خیمه بیرون آید. در این هنگام، ابوبکر پرچم را به دست گرفت و مسلمانان به سوی لشکر یهود تاختند؛ امّا بی آن که نتیجه ای بگیرند، بازگشتند. بار دیگر، عمر پرچم را به دست گرفت و مسلمانان، شدیدتر از روز قبل جنگیدند؛ ولی بدونِ گرفتنِ نتیجه بازگشتند. این خبر به گوش پیامبر رسید. آن حـضرت فرمود: «به خدا سوگند، فردا پرچم را به دست مردی می سپارم که او خدا و پیامبرش را دوست دارد و خدا و پیامبر نیز او را دوست دارند و او قلعه را مقتدرانه فتح خواهد کرد.» همه دوست داشتند منظور پیامبر را بدانند و برخی نیز حدس هایی زدند که منظور پیامبر، حضرت علی است؛ ولی حضـرت علی هنوز در آنجا حضور نداشت؛ زیرا چشم درد شدیدی، او را از حضور در لشکر بازداشته بود. صبحگاهان امّا امام علی سوار بر شتری وارد شد و در حالی که از درد چشم ناراحت بود، نزد پیامبر آمد. پیامبر اندکی از آب دهان مبارکش را بر چشمان امام مالید و چشم آن حضرت، معجزه آسا شفا پیدا کرد. سپس پیامبر پرچم را به او داد. علی با لشکر اسلام به سوی قلعه‏ ی خیبر حرکت کرد. هنگامی که یهودیان، فرمانده لشکر را شناختند، مطمئن شدند که به پایان مقاومت خود نزدیک شده اند. مرحب از قلعه بیرون آمد و در جنگی تن به تن به دست حضرت علی کشته شد. جنگ شدیدی بین مسلمانان و یهودیان درگرفت و علی با حرکتی پرقدرت، درِ قلعه را از جا کند. به این ترتیب، قلعه گشوده شد و مسلمانان، آن را فتح کردند. یهودیان تسلیم شدند و از پیامبر خواستند که در برابر این تسلیم، خون آنها حفظ شود. پیامبر نیز پذیرفت. غنیمت فراوانی به سپاهیان اسلام رسید و پیامبر، اداره ی زمین ها و باغ های آنجا را به دست خود یهودیان سپرد؛ مشـروط به این که نیمی از درآمد آن را به مسلمانان بپردازند . 🕊👇 به کانال منتظر هرگز نمی میرد بپیوندید 👇 @motazer_zohor_113