🔹 اصل چهارم: نیروی اطلاق و عظمت(۱)
* تجربه غرب در تفکر انتقادی
در مساله ی نسبیّت و قطعیّت معرفت شناختی، عالم غربی تجربه ای دارد که در نوع خود جالب است. چه از زمان یونان باستان وآمدن سقراط و افلاطون و ارسطو، و چه از دوران رنسانس و ظهور امیال و خواسته های جدید که در روحیه ی بشر اتفاق افتاد، پدیده خاصی در حیات تمدنی بشر غربی به ظهور آمد: ارزش انتقاد و تفکر انتقادی.
بعد مدّتی و با افت و خیزهای بسیار در رخدادهای سیاسی و فرهنگی و علمی و فلسفی، "تفکر انتقادی" تبدیل به یکی از ارزشهای اصلی عصر روشنگری شد و تا به امروز نیز این شیوه ی تفکر، توسط رسانه ها و در مدارس و مراکز آموزشی ترویج میگردد. از طرفی رشد تکنیک نیز به این جریان دامن زده است. امروزه ما با افزایش امکانات تکنولوژیک که باعث چندصدایی در جهان میشود، در فضایی کاملاً نسبیت زده زندگی میکنیم.
انتقاد، باورها را به چالش میکشد و روی قطعیات، طرح شک و نسبیت می افکند. و این وضعیت برای خود، مزایا و البته معایبی دارد.
* مزایا و معایب تفکر انتقادی
طبعا انتقاد میتواند در مسیر صلاح و اصلاح خرج گردد و بسیاری از کجی ها را نشان دهد و از بسیاری انحرافها جلوگیری نماید. اما افراط در آن، باعث نوعی رخوت و بی اعتمادی و بی اعتقادی در بشر میگردد که خود نیرویی کاهنده است. کاهنده ی باورهای جازم؛ باورهایی که میتوانند برای بشر قدرت آفرینی کنند. اساسا قدرت ادیان در همین بها دادن به ایمان و اعتقاد جازم بوده است و این همان قدرتی بوده که پیروان حاضر بوده اند برای آن، از جان خود بگذرند. این، همان چیزی است که روح لیبرالیسم با ترویج تفکر انتقادی دارد به دقّت با آن مقابله میکند، و بنا دارد تا اگر بتواند، آن را از بیخ و بن برکند. چرا که آنچه ویرانگر پایه های لیبرالیسم و کاپتالیسم است، اعتقاد است و نه صرف انتقاد.
جالب آنکه، ظهور این نسبیت گرایی و تفکر انتقادی، چندان به جریانهای قدرت و ثروت در حوزه سیاست و اقتصاد ضربه ای وارد نکرده است! اما به حوزه ی دین و اخلاق و فرهنگ که رسیده، به خوبی توانسته، آنها را تضعیف کند، و از آن قدرتی که میتوانست آحاد را علیه بسیاری از فسادها و بی عدالتی ها بسیج کند، بکاهد.
به طور کلّ، بَرنده ی فضای نسبی انگاری، «کارکردگرایی» در نازل ترین سطوح خود است؛ نیازهای اولیه انسان از خوردن و خوابیدن و مجامعت و شهرت، چیزهایی نیستند که اگر در مقام نظر مورد تردید قرار گیرند، در مقام عمل عقب بیاستند و خود را تحمیل نکنند. امَا در عوض، آرمان های بزرگ انسانی، بیشترین ضربه را از نسبی گرایی میخورند. آرمانها از دینی و اخلاقی و ملّی، چون دور از دسترس اند راحت تر مورد تردید قرار میگیرند؛ و در این میان، نفس انسان نیز برای کم آوردن و تنبلی کردن، دست آویز لازم را به دست آورده است.
قطعا ما مدافع روحیه ی انقیاد و تسلیم محض نسبت به هر چیزی که به نام دین و آیین و اخلاق و ادب طرح میشود نیستیم. ما این توجه را داریم که از آفات اعتقاد جازم آن هم بدون هیچ گونه جستجوگری و روحیه ی تحقیق، سقوط به سمت جمود و استبداد است. استبدادی که از لوازمش دهان همه منتقدان را بستن، اجازه ی تفکر آزاد به کسی ندادن، و هیچ انتقادی را برنتافتن، خواهد بود.
اما از آن طرف هم باید توجه داشت که تفکر انتقادی در حالت یله و رهای خود مشکلات بزرگی را به بار می آورد: غیر از بی دینی، موجب بی اخلاقی، و حتی بی اعتنایی به قانون میشود و میتواند ساختارهای اولیه ی مورد نیاز برای حیات یک جامعه به سرعت فرو ریزد.
از منظری دیگر باید توجه داشت که نسبی گرایی اگر شور و هیجانی در مقیاس وسیع باقی میگذارد، از جنس تخریب و فروانداختن است و نه تقویم و بناساختن. تخریب حتی در مقیاس بزرگ، راحت است و تقویم حتی در مقیاس کوچک سخت! ژست انتقاد به خود گرفتن، مبناها را در هم کوفتن، و مدام عیب و ایراد گرفتن، راهی است که وجدان برخی انسان ها را برای جبران آرمان خواهی آرام میسازد بی آنکه زحمت ساختن و بناداشتن و مورد انتقاد واقع شدن را به جان بخرند. رویکردهای آنارشی و امثال جوکریسم و هکری
امّا آنچه ناظر به بحث خودمان بیشتر مورد توجه است، مساله ی "بی معنایی" برای زندگی بشر است (اینجا معنا به معنی ذات و شاکله و بنیاد نیست بلکه در چیزی مثل "معنای زندگی" به کار میرود.) . نسبی گرایی عمومی، و به عمده ی مطالب به دیده ی شک نگریستن، جامعه را به خمود و سردی میکشاند و حیات انسان را از معانی بزرگ تهی میکند و به نام "عقلانیت"، آرمان و باور را که سازنده ی انسان اند از او می ستاند.
در آفات نسبی گرایی و نتایج بعضا شومی که به بار می آورد، بحث بسیار شده است؛ ما نیز در فصل "معنای زندگی در عصر سایبر" قدری در این باره صحبت کرده ایم و مطالبی را، هم از مبادی و هم از نتایج این ورطه کاویده ایم؛ پس اگر مجالی باشد، میتوان برای درک تفصیلی تر، به همان فصل، رجوعی دوباره داشت.
.