سورهی قیام
آیهی اول: و من یخرج من بیته مهاجراً الی الله و رسوله...
لینک قسمت اول:
https://eitaa.com/msnote/90
گزارهی معروفی هست که همیشه با آن مشکل داشتهام. در وصف جامعهای که از اطاعت معصومین سرباز زد و به دور دشمنان آنها جمع شد، میگویند: «مردم حق را از باطل تشخیص نمیدادند و نادانی و بیخبری بیچارهشان کرده بود و ...» همیشه با خودم میگویم اگر اینطور باشد، پس تکلیف آیات و نشانههای خدا چه میشود؟ مگر هدایت تعطیلپذیر است؟ درست است که اهل طغیان بر مردم خیمه زدهاند و آنها را در سیاهچالهای فریب و رفاه به اسارت درآوردهاند اما قدرت خدا کجا رفته؟ مگر میشود رشتهی معجزات خدا پاره شود و اتمام حجّت که حرفهی بیحریف انبیاء و اولیاء بوده، کنار گذاشته شود؟ آن هم وقتی مشعشعترین انوار الهی داشتند بر ظلمات زمین میتابیدند و برهان الهی را به همه نشان میدادهاند ...
در جامعهای که هنوز نام پیامبر خدا در آن برده میشود و روسایش خود را خلیفهی نبیّ میدانند، وقتی شخصیتی مثل حسینبنعلی که تجسّم فرهنگ بعثت و وارث بیت نبوّت است، بیعت نکند و در شهر خود و حرم پیامبر قرار نگیرد و از مدینه خارج شود و با مخدّرات بنیهاشم سر به صحرا بگذارد و شعبان و رمضان و شوال و ذی القعده را در مکّه بماند و سرپیچی و سازشناپذیریش را در موسم حج و در مرکز اجتماع مسلمین به نمایش بگذارد و پنج ماه تمام، آوارگی خود را فریاد بزند و دائماً هشدار بدهد که میخواهند او را بکشند و هیچ نقطهای از بلاد مسلمین برای او امن نیست، آیا جز دیوانگان و مجانین، کسی باقی خواهد ماند که در بیخبری باشد و با جهل دمخور شود و اتمام حجّت حسین به گوش او نرسیده باشد؟
مساله آنقدر واضح بود که وقتی اباهرّه در راه کوفه از حسین پرسید که «چه چیزی تو را حرم جدّت [مدینه] و حرم خدا [مکّه] خارج کرد، اباعبدالله اول فرمود: «ویحک یا اباهره» انگار که اصل چنین سوال و استفهامی جای توبیخ داشت. بعد حضرت در جواب این سوال ابلهانه دوباره ناامنی و خطر جانی برای تنها وارث فرهنگ بعثت را فریاد کرد: اخذوا مالی فصبرت و شتموا عرضی فصبرت و طلبوا دمی فهربت «مالم را گرفتند و صبر کردم. ناموس و آبرویم را شتم کردند و صبر کردم. خواستند مرا بکشند که هجرت کردم». وضعیت به نحوی روشن بود که سلیمان بن صرد وقتی خواست مردم کوفه را بشوراند، در توصیف شرایط امام گفت: «صار الی مکّه هاربا من طواغیت آل ابیسفیان». قصد بنیامیه برای کشتن تنها باقیمانده از خاندان رسول به قدری واضح بود که ابن عباس پس از دیدار با حسین در مکه و در مقابل چشمان مردم فریاد زد: «وا حسیناه» و فرزند خلیفهی دوم پس از دیدن امام گریست و با حضرت برای همیشه خداحافظی کرد.
با اینکه حسین، تهدید حکومت نسبت به جان خود را به یک خبر عمومی تبدیل کرد، اما این یک خبر عادی نبود و حتی دشمنان امام هم میدانستند که کشتن اباعبدالله چقدر مهیب و خطرناک است و معنایی جز هدم دین ندارد. کار به جایی رسید که وقتی مروان به حاکم اموی ِ مدینه پیشنهاد کرد تا قبل از خروج امام از مدینه، به قتل حسین مبادرت کند، ولید بن عتبه گفت: «ویحک انک اشرت الیّ بذهاب دینی و دنیای». قتل حسین و تصمیم یزید برای تحقق آن، فاجعهای بود که حتی عبدالله بن مطیع را ـ که از زبیریان بود و امام را در راه کوفه مشاهده کرد ـ مجبور به اعترافات عجیبی کرد: «با کشتن تو حرمت پیامبر هتک میشود. حرمت اسلام از بین میرود. حتی حرمت قریش نابود میشود و اصلاً حرمت عرب لگدمال میشود و پس از قتل تو آنان از هیچکس نخواهند ترسید.» این گناه اینقدر عظیم بود که همسان کفر و شرک انگاشته شد؛ نه از طرف شیعیان که از سوی یک عالم اهل شام؛ شهری که مرکز دشمنی با اهلبیت بود. سید بن طاووس نقل میکند که عالم شامی وقتی سر اباعبدالله را دید، یک ماه تمام خود را از تمام اصحابش مخفی کرد و وقتی پیدایش کردند، این شعر را میخواند: «یکبّرون بأن قتلت و انّما / قتلوا بک التکبیر و التهلیلا» بخاطر شهادت تو ندای الله اکبر سر میدهند در حالیکه با کشتن تو تکبیر و تهلیل و توحید را کشتهاند.
با وجود فشارها و تنهاییها و مظلومیتها و بدون هیچگونه امکانات حکومتی، هجرت الهی ِ حضرت حسین باعث شد که تهدید جانی وعزم یزید برای به شهادت رساندن حضرت، در سراسر دنیای اسلام پخش شود و خواصّ دربارهی آن نظر دهند و عوامّ آن را به موضوعی برای بحث و جدل روزمرّهشان تبدیل کنند. موضعگیریها و رفتارهای اباعبدالله همان نشانهها و آیههای خدایی بودند که حجّت الهی را بر همه تمام کرد و تشخیص حق و باطل را در میان تمامی مردم تعمیم داد.
ادامه این بخش:
https://eitaa.com/msnote/93