「 تیکہ کتـٰاب 🌷💞 」
از این حرف ها خیلـے خجالت مـےکشیدم ، جارو را برداشتم و رفتم توۍ کوچہ ، اما این حرکتم دست انداختن ها را بیشتر کرد ، دختر قد بلند لاغری پشت سرم چند قدم آمد و گفت:
- چیہ خانوم ناز؟ بہ خودت گرفتـے ، دختر ما شوخـے کردیم . ما خودمون مـےدونیم از این شانس ها نداریم!
بعد درحالـے کہ صورتش از خشم و حسادت قرمز شده بود اضافہ کرد : فعلا تو دختر شاه پریون هستـے !
بہ تتہ پتہ افتاده بودم نمـے دانستم چہ جوابـے بدهم ! یک دفعہ سکینہ گفت:
- خجالت بکشید دیگہ ، چیکار به خانوم ناز دارید، بله اگه یه دختر تو کوشک باشه که لیاقت شیرعلی رو داشته باشه خانوم نازه، حالا دیدید از همه ی شما کوچیکتره اذیتش می کنید؟ بدویید برید رد کارتون... یالا بجنبید، شب شد.
همه متفرق شدند، هر کسی چیزی زیر لب می گفت و از کنار من رد می شد.
-کتابِخانومماه