"داستان کوتاه واقعی" بسم الله الرحمن الرحیم برو ای گدای مسکین در خانه‌ی علی زن که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را نمیدونم شما قصه ی اینکه چطور براتون اسم انتخاب کردند رو می دونید یا نه ؟ من یه روز از پدرم پرسیدم چرا اسم منو نگین گذاشتین؟ پدرم نجار بود خیلی حرفه ای کار میکرد تو شهرمون همه بهش میگفتن اوستا از بچگی شاهد بو‌دم همیشه موقع کار تو مغازه اش شعر زمزمه میکرد اشعار حافظ، باباطاهر، مولانا، شهریار و ارادت خیلی خیلی خیلی خاصی به امیرالمومنین مولا علی علیه السلام داشت... یه روز که پدرم مشغول زمزمه این شعر استاد شهریار بود؛ علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را که به ماسوا فکندی همه سایه ی هما را برو ای گدای مسکین در خانه ی علی زن که پادشاهی دهد از کرم گدا را... به این مصرع که میرسه👆.... مادرم حالش بد میشه میبرنش بیمارستان و من به دنیا میام بابام تو بیمارستان میگه این دخترم هدیه ی امیرالمومنین مولا علی علیه السلام هست و در ادامه میگه من داشتم شعر مولا رو زمزمه میکردم که خبر تولدش اومده این دخترم نگین پادشاهیِ... و اسممو میذاره خدایا ما رو زینت اهل بیت علیهم السلام و باقیات الصالحات والدین‌مون قرار بده روح همه ی پدرها و پدرمهربانم متعالی🤲 ✍🏻 ۱۲ اردیبهشت به گواهی تاریخ تولدم مبارک ‌‌‌‌‌‌‌‌❥᭄@najvayebaran