نَــــــــــღــــــجــــــــوا‌‎‎‌‎‎‎‌‎‎‎‌‎‎‎‌‎‎‎‌‎ꕥ࿐♥️
روایت واقعی زندگی ایلای به قلم #یاس رویا خانم گفت حالا که شما این بانو ی مهربان قبولش داری چشم
❤️❤️ روایت واقعی زندگی ایلای به قلم بعد از کارهای مهری خانم از آرایشگاه بیرون اومدیم و قدم زنان تا آپارتمان خودمون صحبت کردیم وقتی رسیدیم مهری خانم منو دعوت کرد به خونشون ولی من قبول نکردم گفتم که می خوام برم خونمون و روپوشمو برای فردا بشورم و اتو کنم سوهان و لباس ناز نازی که دخترمو با خودم به واحد خودمون بردم لباس روی زمین پهن کردم و عاشقانه نگاش کردم چقدر دوست داشتنی بود تصور اینکه یه روز یه دختر نازنازی تپل توی این لباس باشه و دست و پا بزنه زیباترین تصور دنیا بود لباس برداشتم و بوسیدم بعد خیلی با مراقبت تا کردم و زیر لباسان توی چمدون گذاشتم جعبه ی سوهان رو باز کردم و یه تیکه از سوهان توی دهنم گذاشتم ابراهیم نه برای ناهار و نه برای شام نیومد بدیش این بود که همش چشمم به در بود که از در بیاد تو نه اینکه از رابطه عاشقانمون خوشم بیاد نه فقط انتظار داشتم هر لحظه بیاد و این انتظار اذیتم میکرد حداقل یک گوشی ساده به من می‌داد تا اینجور موقع ها بهش زنگ می زدم و می پرسیدم که کی ب خونه میاد غذای ابراهیم تو یخچال گذاشتم و بعد از شستن و اتو کردن روپوش م و آماده کردن وسایلام برای فردا خوابیدم خیلی عجیب بود که صبح آن شب وقتی بیدار شدم دیدم ابراهیم هنوز نیومده شبهای زیادی ابراهیم خونه نمی اومد ولی معمولا این شب ها یا برا مواد می‌رفتن یا با دوستاش بساط داشتن فکرم مشغول ابراهیم شد دیروز وقتی داشت میرفت خیلی به خودش رسید مثل موقع هایی که با میترا قرار داشت نمیدونم از اومدن اسم میترا بود یا چی دلشوره عجیبی به دلم افتاده بود کی گفته ما زنان نمیفهمیم این طور نیست مردی که فک میکنه میتونه خیانت کنه بدون این که زنش بفهمه توهمی بیش نیست زنان خیلی زود میفهمن دور و برشون چه خبره حتی اگه نشانه‌هایی هم نبینن ولی بازم حس ششم میگه که اوضاع اطرافمون روبه راه هست یا نه و این درست همون حس درستی بود که من آن آن روزها پیدا کرده بودم ولی به اشتباه فکر میکردم استرس مواد فروشی و بارداریه حالا که ابراهیم خونه نیومده بود وخبر نداشت که من تو آرایشگاه کار پیدا کردم نمیتونستم امروز به سر کارم برم و هیچ تلفنی نداشتم تا به رویا خانوم اطلاع بدم که نمیتونم امروز برم از سر ناچاری و از ترس اینکه نکنه منو یه شاگرد بی انضباط و تنبل بشناسه به خونه مهری خانم رفتم تا با گوشیش شماره رویا خانم زنگ بزنم ꕥ࿐❤️🕊 https://eitaa.com/joinchat/255787356Cbbf20b395b