«روزی به غرور جوانی سخت رانده بودم و شبانگاه به پای گریوهای سست مانده. پیرمردی ضعیف از پس کاروان همیآمد و گفت: چه نشینی که نه جای خفتن است؟ گفتم: چون روم که نه پای رفتن است؟ گفت این نشنیدی که صاحبدلان گفتهاند: رفتن و نشستن، به که دویدن و گسستن.»
گلستان سعدی، باب ششم
#سعدی
@nebeshtan