‌ عصباني گفت:«نگهدار ببينم اين کيه.» پياده شد و رفت طرف مرد کرد. هيکلش دوبرابر حاجي بود. داشت با سبيل کلفتش بازي مي‌کرد. ـ ببينم،تو کي هستي؟کارت چيه؟ ـ من؟کومله‌م. چنان سيلي محکمي بهش زد که نقش زمين شد. بعد بالاي سرش ايستاد و بلند گفت:«ما توي اين شهر فقط يک طايفه داريم، اون هم جمهوري اسلاميه. والسلام.» 🌷