🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 🔸امام صادق علیه السلام چنین روایت می‌کند: وقتی امیرالمؤمنین علیه السلام را از منزل با اجبار و اکراه خارج کردند، فاطمه علیهاسلام هم خارج شد و فریاد کشید: ▪️« پسر عم مرا رها کنید! به خدایی که محمد را به حق مبعوث فرمود، اگر او را رها نکنید، چادر از سر می‏کشم و پیراهن پدرم رسول الله را بر سر می‏گذارم و نفرین‌تان می‏کنم.» 🔹امیرالمؤمنین به سلمان گفت: « سلمان، فاطمه را دریاب!» سلمان می‏گوید: « من نزدیک فاطمه علیهاسلام بودم. ▪️به خدا قسم دیدم ستون‏های مسجد رسول خدا از جا کنده شد و بالا آمد؛ به طوری که اگر کسی می‏خواست از زیر آن رد شود می‏توانست. جلو آمدم و گفتم: « ای بانو و ای سرور و مولای من! خداوند تبارک و تعالی پدرت را رحمتی برای کل جهانیان فرستاد. اینان را نفرین نکن.» فاطمه علیهاسلام فرمود: ای سلمان، می‌خواهند علی را بکشند و من دیگر نمی‏توانم صبر کنم.. 😭 مرا رها کن تا نزد قبر پدرم بروم و آنها را نفرین کنم.».. 😭 عرض کردم‏: « مرا علی علیه السلام فرستاده و امر فرموده که به خانه برگردی.» 🔸فاطمه علیهاسلام فرمود: « اکنون که علی علیه السلام امر کرده، برمی‏گردم و صبر می‏کنم.» سپس برگشت و ستون‏ها به حال اولیه درآمد. @noaheh_khajehpoor هشتک کانال حذف نشود ❌