ای پرستوی علی گو چه شده بال و پرت چشم وا کن مگر افتاده علی از نظرت تو سپر بهر علی در وسط کوچه شدی پشت در هم سپر سینه ی تو شد پسرت کاشکی زودتر از تو بروم تا؛ بانو خبر سوختنت را ببرم بر پدرت دستمالی به سرت بسته ای و می سوزم به گمانم که در سوخته خورده به سرت حسن از غصه ی تب کردن تو تب کرده نکند باز به آن کوچه فتاده گذرت دست بردار زِ دیوار و کمی راه برو سخت باشد به تو؛ انگار شکسته کمرت @nohe_sonnati