ای پرستوی علی گو چه شده بال و پرت
چشم وا کن مگر افتاده علی از نظرت
تو سپر بهر علی در وسط کوچه شدی
پشت در هم سپر سینه ی تو شد پسرت
کاشکی زودتر از تو بروم تا؛ بانو
خبر سوختنت را ببرم بر پدرت
دستمالی به سرت بسته ای و می سوزم
به گمانم که در سوخته خورده به سرت
حسن از غصه ی تب کردن تو تب کرده
نکند باز به آن کوچه فتاده گذرت
دست بردار زِ دیوار و کمی راه برو
سخت باشد به تو؛ انگار شکسته کمرت
#محمود_اسدی_شائق
#حضرت_زهرا_س
@nohe_sonnati