چرا قهری مگر تقصیر دارم
به جایت بر کفم زنجیر دارم
کف آبی فقط خوردم عزیزم
بیا از نیزه پایین شیر دارم
دلم میل دو ابروی تو دارد
ببین که شانه ام موی تو دارد
در آغوشم فقط پیراهن توست
لباس تازه ات بوی تو دارد
نمی آید پس از تو خواب، ای کاش
که می مردم منِ بی تاب ای کاش
دوباره شیر آوردم ولی حیف
نمی خوردم پس از تو آب ای کاش
مرا آزار با زنجیر می داد
به من نان خشک با تحقیر می داد
زن شامی مرا سوزاند وقتی
کنارم طفل خود را شیر می داد
دوباره روضه می گیرم عزیزم
دراین ویرانه می میرم عزیزم
دوباره حرمله رد شد از اینجا
دوباره خشک شد شیرم عزیزم
نگفتند آه داغ بچه دیده
نگفتند از بلا پشتش خمیده
ولی گفتند این تازه عروسان
عروسِ فاطمه مویش سفیده
گل یاس مرا از ساقه بستند
مرا با ریسمان بر ناقه بستند
نمی ماندی به نیزه چاره کردند
سرت را با پر قنداقه بستند
چه حسرت ها چشیدم بچه ام را
چه سختی ها کشیدم بچه ام را
کنار بچه های نیزه دارش
به روی نیزه دیدم بچه ام را
حسن لطفی
#شب_هفتم #حضرت_علی_اصغر #حمید_علیمی
@nohematn