📚 نو+کتاب | ماجراهای من و دوستم 5️⃣ تله تعارف با کتاب ⛔️ آن اوایل که تازه کتاب خواندن را شروع کرده بودم، چندتا قانون نانوشته برای خودم داشتم: هر کتابی را که شروع کردی باید تا آخرش بخوانی! تا یک کتاب را تمام نکردی سراغ بعدی نمی‌روی!… وسط این دستورالعمل‌های سخت و پیچیده، به خیال خودم حتی اجازه نداشتم از بعضی صفحات کتاب بپرم یا یکی دو فصل را نخوانده باقی بگذارم. همیشه انگار شمایل مبهمی از نویسنده، خط‌‌‌‌کش به دست بالای سرم ایستاده بود که با ابروهای درهم منتظر بود وسط خواندن بازیگوشی کنم، صفحات زیاد کتابش حوصله‌ام را سر ببرد یا توضیحات اضافه‌اش باعث شود بخشی از کتاب را نخوانده باقی بگذارم. درد خط‌کش می‌نشست روی وجدانم که: دل بده بچه جان! من عمرم را سر این کلمه‌ها گذاشتم... 🙄 من هم با شرمندگی برمی‌گشتم و تمام سعیم را می‌کردم تا از باء بسم‌الله تا تاء تمت را با دقت بخوانم. نتیجه هم این می‌شد که گاهی ماه‌ها در تله تعارف با یک کتاب، گیر می‌افتادم. نه تمام می‌شد، نه به خودم اجازه می‌دادم یکی دیگر را شروع کنم. صفحات با سختی جلو می‌رفت و هرکار می‌کردم با کتاب رفیق نمی‌شدم. در این مدت اسم کتاب‌های جدید را می‌شنیدم و برای خواندنشان وسوسه می‌شدم. اما من هنوز کتابی که مشغول خواندنش بودم را تمام نکرده بودم... 📚 🔻 برای خواندن متن کامل به سایت یا نو+جوان مراجعه کنید👇 🌐 https://nojavan.khamenei.ir/showContent?text&ctyu=20265