دیشب زیر بارون باهات حرف زدم، نشونم دادی اون روزنه نورِ گمشده رو.
گفتی هربار خواستی رها کنی و بری،
آروم زمزمه کن:
"إلهي لم اُسَلِّطْ على حُسنِ ظَنِّي قُنوطَ الإياسِ"
'خدایا! بر خوشبینیم، ناامیدی رو مسلط نکن'
قول گرفتی برای موندن؛ برای ساختن، برای در آغوش کشیدنِ رویاهایِ دور.
قول گرفتی زیرِ بارون؛
برای سبز شدن و سبز موندن...