- دلدادھ مٺحول -
- دلدادھ مٺحول -
صبح رفتم گلفروشی، سطل رز مینیاتوریِ سفید رنگ فاصله داشت ازم، با صدای بلند صدا اومد که: دستت میرسه برش داری؟ ناخودآگاه زمزمه کردم: "
دستم نمیرسد، به بلندای چیدنت بسنده باید کرد، به رویایِ دیدنت
..." صدای آقای فروشنده واضحتر شد؛ - خانوم! چیشد؟ دستت میرسه برش داری؟ + نه آقا. نمیرسه. ممنون میشم اگه خودتون زحمتشو بکشید. حالا برگشتم خونه و رزهارو گذاشتم داخل آب. به تو فکر میکنم؛ به تویی که "دستم نمیرسد به بلندایِ چیدنت..."