«داستان من و نشریه» دیروز که داشتم از مدرسه برمیگشتم بعد از ۷ ماه دیدم آسمون اصفهان گرفته‌س خوشحال بودم که قراره بارون بیاد بعد مدت ها آخه وقتی دل آسمون میگرفت، دل منم گرفته میشد از اتوبوس که پیاده شدم به دنبال یه کافی نت راه افتادم ساعت ۳ بود ولی از اول مهر تا الان ندیده بودم خیابونا انقدر خلوت باشه هر چی میگشتم مغازه ها بسته بود. انگار تخمشو ملخ خورده بود، حتی کافی نت بسته هم پیدا نمیکردم. دیگه آروم آروم داشتم ناامید میشدم که دیدم یه چاپخونه بازه و خلوت! خیلی خوشحال شدم و تو دلم خدا رو شکر کردم یه نگاهی از بیرون انداختم، کاغذ کاهی هم داشت وای عالی بود. رفتم تو و سلام کردم گفتم : ببخشید رو کاغذ کاهی هم چاپ میکنید؟ فروشنده گفت: کاغذ مثل همیناست دیگه چه فرقی میکنه؟ گفتم: نه آخه میخوام نازک باشه مثل اونا که دم دره گفت: اونا A3اس بزرگه شما چه سایزی میخواید؟ گفتم: من A4 میخوام اگه ندارید خودم A3 رو از وسط نصف میکنم. گفت: چرا اتفاقا کاغذ اون شکلی A4 داریم. گفتم: قیمتش چقدر میشه؟ گفت: بستگی داره چقدر میخواید؟ گفتم: آخه باید ببینم هزینش چقدر میشه گفت: هر برگه ۳۰۰۰ تومن گفتم: من صدتا میخوام. گفت: صدتا رو ۱۵۰۰ حساب میکنیم. قبول کردم و ازش صدتا چاپ کردن موقعی که میخواستم کارت بکشم یادم اومد که کل پول توجیبی آبان ماهم ۲۰۰ هزار تومن بود و حالا ۱۵۰ هزار تومنش رو باید تو هفته اول خرج کنم! تا اومدم کارت بکشم فروشنده گفت شما ۱۳۰ هزار بکشید. انقدر خوشحال شدم که نگو به هر حال ۲۰ تومنم واسه منی که هیچی نداشتم خیلی بود. خسته و کوفته راه افتادم به سمت خونه انقدر خوشحال بودم که خستگیم یادم رفته بود تو کوچه که میرفتم به جای خلوتی رسیدم بلند داد کشیدم خدایااااااااااا دمت گررررررم خیلی مشتی هستی اصلا حال خودمو نمیفهمیدم. |🔎 @nufoozi_ir |