سلام و عرض ادب و احترام🌹
خاطرات اسارت 🌹
قسمت ۴۷ 🌹
موضوع : زندگی در شرایط سخت اردوگاه مفقودین تکریت ۱۱🌹
آقا حالا این زمانی که ما آسایشگاه ۴ بودیم اسماعیل چاوشی که امدادگر(مُزَمد ) اردوگاه بود توی همین آسایشگاه با ما بود 🌹 اسماعیل بعضی وقتها یه کارهای عجیبی میکرد( جراحی) یه روزی دیدم یه اسیر رو سرپا نشانده جلوی باغچه آسایشگاه ۴ و با تیغ جراحی سرشو شکاف داده و یه کاری داره میکنه🥴 بهش گفتم اسماعیل داری چکار میکنی رو سر این بنده خدا ؟؟ گفت هیچی یه ترکش توی سرش هست عفونت کرده دارم دَرش میارم🧖 حالا این اسیر فلک زده داشت آخ و اوخ میکرد و هِی به اسماعیل میگفت درد داره!!! اسماعیل میگفت تحمل کن تا پیداش کنم دَرش میارم😂 یه موقع هم ترکش رو پیدا کرد با تیغ جراحی کرد زیرش و از داخل سرش کشید بیرون😳 یه کم دیتول( موادی که باهاش کف بیمارستانهارو ضدعفونی میکنند ) ریخت رو زخمش و یه پانسمان مختصری کرد🥴 آقا حالا منم موقع اسارت که مجروح شده بودم یه ترکش اندازه یه ناخن دست توی باسن سمت چپ من بود حالا توی این مدت زمان عفونت کرده بود و درد داشت😔 یه روزی به اسماعیل چاوشی (مُزَمد) گفتم اسماعیل این ترکش منو عذاب میده و درد داره!!! گفت خُب بیا بریم داخل آسایشگاه بخواب تا جراحی کنم درش بیارم😳 آقا من حالت دَمر خوابیدم اسماعیل دست به تیغ جراحی شد محل ترکش رو یه شکاف داد (حالا بدون بی حس کردن) همین که با تیغ جراحی کرد زیرش دَرش بیاره از شدت درد من بیهوش شدم😢 یه موقع حس کردم داره آب میپاشه توی صورتم و میزنه به صورتم و منو صدا میزنه ...چشمهامو باز کردم گفت ها چِته؟؟چی شد؟؟ گفتم هیچی ترکش رو در آوردی؟؟ گفت آره🌹❤️
ادامه دارد...🌹
راوی : محمدعلی نوریان🌹
تکریت ۱۱ 🌹
@nurian_khaterat🌹