💛🌿💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛 🌿💛 💛 📜 با التماس صداش کردم . من – مامان ! سري تکون داد . مامان – چرا با دوستات نمیری ؟ من – حوصله شون رو ندارم . می خوام تنها باشم . به قول خودتون بیشتر به تصمیمم فکر کنم . مردد نگاهم کرد . مامان – کی تا حالا تنها جایی رفتی که این بار دومت باشه ؟ با جدیت اخم کردم . من – مامان . بیست و سه سالمه ها ! خیلی خونسرد جواب داد . مامان – می دونم ! از خونسردیش کفري شدم . من – کی می خواین قبول کنین بزرگ شدم و می تونم براي خودم تصمیم بگیرم ؟ مامان – الانم قبول دارم . ولی دلم آروم نمی گیره بذارم تنها جایی بري . کفري گفتم : من – چطور اگه با دوستام برم ایراد نداره ؟ مامان – براي اینکه چند نفرین و مطمئنم اگر مشکلی برات پیش بیاد کسی پیشت هست . در ضمن می دونم خونه ی دوست و آشنا میرین . با اطمینان از کارم گفتم . من – خوب الانم می تونم خونه ي دوست و آشنا برم . هوم ؟ مامان مردد نگاهم کرد . مامان – به بابات می گم . اگر قبول کرد منم حرفی ندارم . پشت چشمی نازك کردم . من – من که می دونم اخر سر قبول می کنین . مامان سري به حالت تأسف تکون داد که نفهمیدم براي من بود یا براي خودشون . می دونستم قبول می کنن به خصوص که خودم تو دهنشون گذاشتم برم خونه ي دوست و آشنا . البته من دلم می خواست یه سر برم اصفهان ولی با اومدن اسم خونه ي دوست و آشنا باید قیدش رو می زدم . چون تواصفهان هیچ دوست و آشنایی نداشتیم . *** بابا با جدیت نگاهم کرد . بابا – با اینکه می دونم تا برسی از دلشوره و نگرانی هم من و هم مامانت حالی برامون نمی مونه ، ولی نمیخوام فردا پس فردا بگی ما نذاشتیم روي پاي خودت باشی . خیره بودم به لب هاش تا اجازه ي مسافرتم رو صادر کنه .کمی مکث کرد . نفس عمیقی کشید و ادامه داد . بابا – خواهر شوهر خاله ت مشهده . می تونی بري اونجا . یا برو یزد خونه ي دختر حاج آقا محمدي . البته خونه ي احمد هم هست . می خواي برو اونجا . حاج آقا محمدي و احمد آقا هر دو از دوستاي پدرم بودن . با هر دو هم رفت و آمد خونوادگی داشتیم . خیلی دلم می خواست برم یزد . خونه ي زهرا دختر حاج محمدي . ولی از اونجایی که خیلی مذهبی بودن و من نمی تونستم راحت عمرا می تونستم بیش از دو سه ساعت روسري رو تو خونه روسرم تحمل کنم .البته اگر می تونستم لباس بلند و پوشیده رو تحمل کنم . احساس خفگی بهم دست می داد . همیشه هم وقتی با خونواده ی حاج محمدي رفت و آمد داشتیم همین مشکل رو داشتم . البته اون موقع نهایت دو ساعت نیاز بود تحمل کنم . ولی وقتی قرار بود چند روزي خونه ي زهرا باشم غیر قابل تحمل می شد .