💛🌿💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛🌿💛
💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛
💛🌿💛
🌿💛
💛
📜
#رمان_آدم_و_حوا
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_صد_و_پنجاه_و_سه
لبخند محوي زد .
امیرمهدي – موردي نداره . فقط ...
گره کمی بین ابروهاش افتاد .
امیرمهدي – شما واقعاً این آهنگا رو گوش می کنین ؟
مگه ایراد داشت ؟ آهنگش که مشکلی نداشت !
من – مگه چش بود ؟
امیرمهدي – من کاري به ریتم آهنگ ندارم . ولی متنش ...
لب هاش رو کمی جمع کرد .
امیرمهدي – زیادي سبک بود .... سخیف بود ..... هجو بود ... چرا می ذارین گوش و ذهنتون درگیر این آهنگا
بشه ؟ اگر یه متن درست داشت حرفی نبود !
بی حواس گفتم .
من – وقتی زیادي شادم این آهنگا رو گوش می دم . یا وقتی می خوام برقصم .
و وقتی جمله م رو کامل کردم تازه فهمیدم چی گفتم ! و با بهت گفتم .
من – اي واي !
و با دست کوبیدم روي دهنم .
با ترس نگاهش کردم .
یکی نبود بگه دختر عاقل جلوي این آدم از رقص حرف می زنی ؟ خوب الان یه چیزي بهت بگه خوبه ؟ اسم
رقصیدن بردي جلوي نامحرم ؟
کی می شد یاد بگیرم هر حرفی رو نباید به زبون آورد ! اونم جلوي آدمی مثل امیرمهدي!
منتظر یه عکس العمل توپ ازش بودم . احتمال دادم این دفعه با لگد من رو از خودش دور کنه
ولی نه تنها کاري نکرد ، بلکه بدون تغییري در صورتش بحث رو عوض کرد .
امیرمهدي – چند روز دیگه ماه رمضونه . روزه می گیرین ؟
وحس کردم اینجوري ، با عوض کردن مسیر صحبت می خواد حرفم رو نشنیده بگیره !
پس تصمیم گرفتم با جواب دادن به حرفش ، بحث قبل رو پشت گذر زمان دفن کنم .
من – تا حالا روزه نگرفتم
#گیسوی_پاییز
#کپی_بدون_نام_نویسنده_پیگرد_الهی_دارد
💛
🌿💛
💛🌿💛
🌿💛🌿💛
💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛