💛🌿💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛 🌿💛 💛 📜 رضوان - نخریدیدش ؟ من - نه کمی عصبانی بودم، نمی دونستم از کی از اون پسر ؟ امیرمهدی ؟ یا خودم ؟ فقط می دونستم عصبانیم و این حالتم روی حرف زدنم هم تأثیر گذاشته بود دوباره کنار نرگس و رضوانی که از لحن حرف زدنم فهمیده بود یه چیزیم هست و سکوت کرده بود راه افتادم با حرص به ویترین ها نگاه می کردم امیرمهدی هم باز با فاصله ازمون میومد دلم می خواست برگردم و با تشر بهش بگم " خوب اگر نزدیک ما راه بری چی می شه ؟ خلاف شرع که نمی کنی " انگار بیشتر حرصم از دست امیرمهدی بود ! خودم هم نمی دونستم شالم کمی عقب رفت ولی حوصله نداشتم درستش کنم گذاشتم یه مقدار موهام هوا بخوره همون موقع حس کردم کسی نزدیک بهم راه میره به هوای دیدن امیرمهدی برگشتم که با همون پسر مواجه شدم. لبخند شیطونی زد و سیم کارتی رو گرفت طرفم پسر - بنداز تو گوشیت دوقلوی سیم کارت خودمه بهت زنگ میزنم حرف بزنیم ایستادم و نگاهی به سر تا پاش کردم یه پارچه فشن بود از شلوارش که خیلی پایین تر از کمرش قرار داشت و خشتکش تا نزدیک زانوش میومد بگیر تا تی شرت قرمز رنگ تنگ و کوتاهش که باعث می شد نوار باریکی از بدنش تو فاصله ی پایین تی شرت تا کمر شلوار پیدا باشه. موهاش هم که دیگه جای خود داشت و صورتش که با اون ریش و سبیل مدل دار شر و شیطون به نظر می رسید. ازش خوشم نیومد اخمی کردم من - تو اول خشتکت رو بکش بالا بعد دنبال صاحب برای سیم کارت اضافه ات بگرد ابرو های برداشته ش رو بالا برد پسر - جوش نزن اینا مُده اگه وقت داری بریم کافی شاپ اگر نه که اين رو بگیر و با ابرو و تکون سرش به سیم کارت تو دستش که جلوم گرفته بود اشاره کرد. نگاهم افتاد به گردنبند تو گردنش نفهمیدم طلا سفیده یا نقره شاید هم بدل 💛 🌿💛 💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛