از این نسوختم ای گل! کفن نداشته‌ای شنیده‌ام که به تن پیرهن نداشته‌ای چنان غریب تو را دوره کرده‌اند ای دوست که از قدیم تو گویی وطن نداشته‌ای تو را عقیله از انگشترت شناخته است به قتلگاه که سر در بدن نداشته‌ای به جز سه‌شعبه که از حلق ماه‌پاره گذشت به هیچ رهگذری سوءظن نداشته‌ای قتیل تشنه! مگر بر گلوی خود حرزی برای ایمنی از اهرمن نداشته‌ای؟ نزول تیر نه از وحی کمتر‌ است حسین! مگر علاقه به احمد‌شدن نداشته‌ای؟ عروج بر سر نی هم‌تراز معراج است مگر رجای محمد‌شدن نداشته‌ای؟ تو یک نشانه‌ از اویی تو یک اشاره به او تو واقعا همه اویی تو «من» نداشته‌ای «حیات» از نفس افتاد زیر آب فرات در آن غروب که نایی به تن نداشته‌ای @ostadmojahedi