🇵🇸🇵🇸🇵🇸
پاهام خسته شده بود و میخواستم قدمی بزنم. بیرون کوپه، ایستاده بود. لبخندی زدم و شیرین جوابمو داد. نمیدونم کجایی بود، برام سوال هم نشد. همین که تونستم باهاش حرف بزنم کافی بود و چی بهتر از این. دنبال نقشه منطقهی ما، کیفمو زیر و رو کردم. خدا خدا میکردم برنگرده داخل کوپه.
حدود نیم ساعت برایش از قصه فلسطین گفتم و او مشتاقانه گوش کرد. خدا رو شکر کردم که فرصت روایتگری رو در اختیار من گذاشت.
راوی: خانم امامی
#روایت_در_مسیر
🇵🇸به مدرسه فلسطین بپیوندید:
🌐||
@palestinestory