🔸ظلم راننده به پسری جوان، فرصتی برای روایتگری
✍دیشب بعد از اینکه از نشست اومدم ترمینال مسافربری جنوب به سمت یاسوج حرکت کردیم از اونجایی که مسافران نرسیده بودند با نیم ساعت تأخیر و با دوتا صندلی خالی راه افتادیم در این هنگام یه مسافر برای دلیجان سوار کرد ولی نرسیده به قم دوتا مسافر دیگه به مقصد یاسوج سوار کرد و از مسافر دلیجانی که پسر ۱۷ تا18ساله بود خواست که یا پیاده بشه یا کرایه یاسوج را حساب کنه و پسره التماس میکرد که پیاده نشه و اینکه چرا از اول سوارش کرده و حالا وسط راه پیاده بشه. با ناراحتی خواست پیاده بشه و از اتوبوس پیاده شد و دیدم که همه ساکت هستند غیرتم به جوش اومد😡و احساس کردم که اکنون بهترین موقع برای روایتگری است بلند شدم و گفتم شماها هیچکدوم تون از این آقا پسر دفاع نمی کنید چرا آقای راننده اون موقع که مسافر نداشت همه ما شنیدیم که به زور التماس سوارش کرد حالا مسافر جدید داره میخواد پیادش کنه.
این اصلا عادلانه نیست و از اتوبوس پیاده شدم و با راننده بگومگو کردم که حق ندارد و نمی تونن این پسر را پیاده کنه و باید این آقاپسر روی صندلی من بنشینه من روی اون صندلی می نشینم که گود شده و بدون مسافر هست.
و پسر خیلی خوشحال شد و روی صندلی من نشست و من از این فرصت استفاده کردم و داستان غصب و غارت فلسطین رو تعریف کردم و اینکه چگونه کشورهای غربی متحد شدن و گفتن که باید فلسطین تقسیم بشه و توضیح اینکه اومدن فلسطین را تقسیم کردن و ۵۵درصد زمین های فلسطین به یهودی ها تعلق گرفت.
بعد از این بیانات یه آقای ازمون خواست که روی صندلی وی بنشینم ولی قبول نکردم. و راننده در قم ازمون پرسید که چکاره هستم و گفت حدس زدم که شما سید هستین و مثل رهبری یه تنه از مردم دفاع می کنید و به آقا پسره گفتم هر اتفاقی بیفته از این صندلی جدا نمیشی من می دونم این آقای راننده یکی از مسافران که پسر جوانی بود اومد وسط گفت مگه پسره بی احترامی کرده تا خورد خوردش کنم. بهش گفتم اگه شما لُر هستین من هم هستم و این غیرت لر بودن اجازه نمیده که بزارم به مظلومی ظلم بشه و ما از سیره رسول الله پیروی می کنیم که می فرماید باید به کمک مظلومان بشتابیم هرکجای دنیا که باشند. الان و در این شرایط ما نباید تنها به این آقا پسره کمک کنیم بلکه باید به مظلومان جهان از غزه تا فلسطین و لبنان تا سایر کشورهای همسایه و مردم خودمان دفاع کنیم با جان و مال و اگر نتوانیم با جان و مال دفاع کنیم با زبان که می تونیم و آدرس مدرسه فلسطین رو بهشون دادم که عضو بشن.😊
راوی: خانم موسوی
#روایت_در_مسیر
🇵🇸به مدرسه فلسطین بپیوندید:
🌐|| @palestinestory
ما مشهدی ها هم، با خانم فتح آبادی رسیدیم. چهار مورد روایت قصه فلسطین با اهدای نقشه منطقه ما، پیش آمد.
مورد اول، در نمازخانه مجموعه خاتم و دوم در ایستگاه قطار، با روایت مسئله فلسطین از روی نقشه به یک خانم.
در کوپه قطار، ابتدا دو آقای جوان در کوپه بودند؛ میدانستم امکان جابهجایی زیاد هست؛ پس با خانم فتح ابادی، روایت قصه فلسطین را، شروع به روایت کردیم.
متوجه شدم که آن جوان ها هم به نقشه و توضیحات ما توجه میکردند.
نکات و شبهات مهم را، با خانم فتح آبادی مطرح کردیم.
وقت جابهجایی که رسید، عمدا یک کارت مدرسه فلسطین را روی صندلی گذاشتم و به کوپه دیگری رفتیم.
در آنجا هم با دو خانم، قصه فلسطین را روایت کردیم.
با اسنپ که از مجتمع خاتم به ایستگاه قطار می آمدیم، در مدت ده دقیقه و حتی شاید کمتر، روایت فلسطین را غیر مستقیم برای راننده اسنپ، گفتیم.
متوجه میشدم که راننده از آینه ماشین، مرتب نگاهی با حالت تحسین به ما میکرد.
راوی: خانم خواجه بامری
#روایت_در_مسیر
🇵🇸به مدرسه فلسطین بپیوندید:
🌐|| @palestinestory
استفاده مناسب از فرصت ها! 👌
وقتی از هر فرصتی برای روایت قصه فلسطین استفاده میکنی.🇵🇸
در راه برگشت به نیشابور در قطار، متوجه چند طلبه شدیم که ظرفیت روایتگری را دارند. زمانی مناسب برای ساختن راویان جدید!
ما هم به سراغشان رفتیم و با اونها صحبت کردیم.
بزرگواران از استان خراسان شمالی بودن و به ما قول دادن تا این کار، رو در شهر خودشون انجام بدن.
راوی: خانم سیدآبادی
#روایت_در_مسیر
🇵🇸به مدرسه فلسطین بپیوندید:
🌐|| @palestinestory
مدرسه فلسطین.mp3
8.7M
از ترمینال تا محل نشست حدود نیم ساعت راه بود؛
فرصت رو مناسب دیدم تا برای راننده اسنپ روایتگری کنم...
راوی: آقای یاسین اسفندیار
#روایت_در_مسیر
🇵🇸به مدرسه فلسطین بپیوندید:
🌐|| @palestinestory
🚌مسیر تهران_ شیراز
☘ روایت راویان شیرازی در مسیر بازگشت از اولین نشست ملی راویان قصه فلسطین
وقتی دغدغه ات روایت هر لحظه و برای همه هست خستگیِ راه معنی نداره.
از این به بعد قراره روایت کنی و #بسیج راوی داشته باشی.
💪خدا قوت
راوی: خانم قمری
#روایت_در_مسیر
🇵🇸به مدرسه فلسطین بپیوندید:
🌐|| @palestinestory
🚞مسیر تهران کرمان
☘خانم امامی در مسیر بازگشت از اولین نشست ملی راویان فلسطین.
هیچ کس قرار نیست روایت قصه فلسطین رو نشنیده از قطار خارج بشه😉
روایتگری #همهجا #درهمهحال #برایهمه
قراره همه راوی قصه فلسطین باشن
#بسیج راوی شب و روز و خستگی نمیشناسه.
راوی: خانم امامی
#روایت_در_مسیر
🇵🇸به مدرسه فلسطین بپیوندید:
🌐|| @palestinestory
از دم در اردوگاه، اسنپ گرفتم برای ترمینال جنوب.
تا سوار شدم اولین چیزی که توجهم را جلب کرد مدل سبیل راننده بود. پت و پهن و تابدار.
ماشین در سکوت من و آقای راننده راه میرفت. داشتیم به رادیو گوش میکردیم، که ناگهان موج رفت تو سرودهای دهه فجری!
با خودم گفتم:« الآنه که موج رو عوض کنه و شروع کنه به ما طلبهها و نظام تیکه انداختن.»
چیزی نگفت! دلم را زدم به دریا. گفتم:« آقای راننده، من خیلی اهل حرف زدن نیستم. یه وقت نگی حاجآقا داره خودشو میگیره و بامن هم کلام نمیشه!»
خیلی مؤدبانه گفت:« نه حاجی، منم مثل خودت کم حرفم. شما میخوای حرف بزنی، من به گوشم!»
با تعجب گفتم: حرف بزنم جدی؟
گفت: آره دیگه!
سریع جزوه سیمی روایت مُصوری که برای نشست راویان فلسطین به عنوان نمونه آورده بودم را از کیفم در آوردم و صفحه به صفحه با نقشهها باهم رفتیم جلو. با دیدن هر نقشهای بیشتر متعجب میشد و میگفت: عجب!
پانزده دقیقه ای داشتم برایش روایت میکردم و راننده جیک نزد.روایتم که تمام شد، گفت:« اما چرا اینقدر گرونیه حاجآقا؟ گفتم آره، وضعیت اقتصادی مملکت خوب نیست، اما همیشه مگس رو زخم میشینه. بخشی از گرونیها طراحی دشمنه تا ایران رو متلاطم کنه. تا از آب گل آلود ماهی بگیره...
راوی: آقای رفیعی
#روایت_در_مسیر
🇵🇸به مدرسه فلسطین بپیوندید:
🌐|| @palestinestory
روایت در اسنپ
همراه آقای احمدی و خانم ذوالجودی اسنپ گرفتیم به طرف ترمینال جنوب.توی راه کم کم سر صحبت را باز کردیم. از تهران،تراکم ساختمانها و شلوغی شهر صحبت شد. از اوضاع زندگی در تهران و مشکلاتش گفتیم. داشتیم آسایش شهرمان را با شلوغی تهران مقایسه می کردیم.
راننده اسنپ اجازه گرفت وارد صحبت ما بشود. مرد خوش بیانی بود. زبانش مدام به شکر خدا میچرخید. از وضعیت زندگیاش گفت که با داشتن دو بچه و مخارج سنگین آنها نگذاشته کمرش خم شود. از پدری که سالها خدمتگذار مدرسه بوده، اینطور یاد گرفته. اعتقاد داشت نان حلال کار خودش را میکند.
بعد از چند دقیقه سکوت، آقای احمدی صحبت را به سمت مسائل منطقه و قضیه فلسطین برد. راننده هم بر مسائل منطقه تا حدودی مسلط بود. کمکم بحث داغ شد.
راننده عقیده داشت که خون مدافعان حرم با سقوط سوریه هدر رفت که با بیان مطالبی توسط ما تا حدودی کوتاه آمد.
در ادامه سر حرف به مسائل داخلی کشور کشیده شد. راننده از اوضاع جدید راضی نبود. به خاطر قطع برق و مشکلات به وجود آمده پیش ما شکایت کرد. برایش جا انداختم در دولت آقای رئیسی ما حتی یک دقیقه هم قطعی برق نداشتیم.
راننده گفت یعنی مقصر دولت هست؟ در جوابش گفتم به هر حال دولت باید مدیریت کند تا مردم ناراضی نباشند.
صحبت از مسائل داخلی پرید به سمت مسائل منطقه. چند دقیقه نگذشته بود که راننده پرسید:« چرا باید به فلسطین و عراق کمک کنیم در حالی که آنها زیاد از ایرانی ها خوششان نمیآید و فحش می دهند؟»
با آوردن دلیل و حدیث که کمک به ندای مظلوم از سفارشات اسلام است و با این طور مطلبها او را قانع کردم.
راهی نمانده بود تا پیاده شویم. بلافاصله قصه فلسطین، پیروزی حماس و مدل مبارزه نیروهای حماس را مطرح کردم. معلوم بود راننده نسبت به مسائلی که هرگز به گوشش نخورده حسابی آگاه شد. برقی به صورت و چشمهایش میآمد.
موقع پیاده شدن راننده با لبخندی شیرین با ما خداحافظی کرد و برایمان دعا.
راوی: آقای صادقی
#روایت_در_مسیر
🇵🇸به مدرسه فلسطین بپیوندید:
🌐|| @palestinestory
🇵🇸🇵🇸🇵🇸
پاهام خسته شده بود و میخواستم قدمی بزنم. بیرون کوپه، ایستاده بود. لبخندی زدم و شیرین جوابمو داد. نمیدونم کجایی بود، برام سوال هم نشد. همین که تونستم باهاش حرف بزنم کافی بود و چی بهتر از این. دنبال نقشه منطقهی ما، کیفمو زیر و رو کردم. خدا خدا میکردم برنگرده داخل کوپه.
حدود نیم ساعت برایش از قصه فلسطین گفتم و او مشتاقانه گوش کرد. خدا رو شکر کردم که فرصت روایتگری رو در اختیار من گذاشت.
راوی: خانم امامی
#روایت_در_مسیر
🇵🇸به مدرسه فلسطین بپیوندید:
🌐|| @palestinestory
در راه برگشت به کرمان برادرم زنگ زد و من رو دعوت کرد تا عصر مهمان منزلشون باشم.
عصر برادرزادهها منتظر عمه جانشون بودن😊
من هم برایشان #روایت_منطقه_ما رو سوغات بردم.
براشون تعریف کردم که این ۳ روز کجا بودم و چی شد که به این جمع دعوت شدم. از مدرسه فلسطین گفتم و بعد به روایتگری قصه فلسطین پرداختم.
در نتیجه این روایتگری، برادرزادههایم که یک پسر ۱۶ ساله و دختر ۱۳ ساله هستند و خانم برادرم تصمیم به روایتگری گرفتند.
راوی: خانم آشنا
#روایت_در_مسیر
🇵🇸به مدرسه فلسطین بپیوندید:
🌐|| @palestinestory
بلیط برگشت ما برای شب بود و باید تا شب در محل اسکان میموندیم.
تعدادی دخترخانم ورزشکار هم اونجا بودن، ما هم با خودمون گفتیم فرصت خوبیه برای روایتگری، نباید از دستش بدیم.
قصه فلسطین رو برای دختران دانشجوی ورزشکار روایت کردیم و نقشه منطقه ما رو هم بهشون دادیم تا اونها هم بتونن روایتگری کنن. خداروشکر استقبال خوبی داشتن😊
راوی: خانم خواجه بامری
#روایت_در_مسیر
🇵🇸به مدرسه فلسطین بپیوندید:
🌐|| @palestinestory
30.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
در مسیر تهران_گرگان فرصت رو غنیمت شمردیم و از راننده اسنپ اجازه خواستیم تا صوتی رو در ماشین پخش کنیم ایشون هم گفتند موردی نداره
صوت یک ساعته روایت منطقه ما رو از طریق بلوتوث به ضبط اسنپ وصل کردیم و همه گوش می دادیم، برامون جالب بود که راننده با دقت به صوت روایتگری گوش می داد وسوالاتی هم می پرسید که با همراهی دوستان راوی مون خانم ها جعفر جلالی و قاسمی پاسخ می دادیم .
#روایت_در_مسیر
🇵🇸به مدرسه فلسطین بپیوندید:
🌐|| @palestinestory