👨🏻 مردی می خواست کاملاً خدا را بشناسد!
📚📖 ابتدا به سراغ افراد و کتابهای مذهبی رفت، اما هر چه جلوتر رفت گیج تر شد!!
👥 افراد و کتاب های نوع دیگر را نیز امتحان کرد اما به جایی نرسید!
🏖خسته و ناامید راه دریا را در پیش گرفت، کنار ساحل کودکی را دید که مشغول پر کردن سطل آب کوچکی از آب دریا بود. سطل پر و سر ریز می شد اما کودک همچنان آب می ریخت!!
👨🏻 مرد پرسید: چه می کنی؟
👦🏻 کودک جواب داد: به دوستم قول دادم همه آب دریا را در این سطل بریزم و برایش ببرم!!
👨🏻 مرد تصمیم گرفت پسر را نصیحت کند و اشتباهش را به او بگوید، اما ناگهان به اشتباه خود هم پی برد که می خواست با ذهن کوچکش خدا را بشناسد و کل جهان را در آن جا دهد!
💓 فهمید که با دلش باید به سراغ خدا برود!
👨🏻 مرد به کودک گفت: من و تو یک اشتباه را مرتکب شده ایم:
⚜ مولوی می گوید:
🔅هر چه اندیشی پذیرای فناست
🔅آنچه در اندیشه ناید آن خداست
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔:
eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
#داستان_کوتاه
#پندها