پروانه های وصال
#قسمت_چهارم #زمان_مشروط 🕰 وارد حیاط شدم ، از داخل حیاط به مطبخ رفتم اتاقکی کوچک در مطبخ درست
🕰 روز دوشنبه با طلوع خورشید از خواب بیدار شدم همیشه عادت داشتم ، بعد از نماز صبح چرت کوتاهی بزنم لحاف آبی رنگ را جمع کردم و آن را گوشه دیوار روی بقیه رخت خواب ها گذاشتم ، بعد بالشت ها را روی آن ها چیدم به سمت حیاط رفتم تا از آب انبار آب بیاورم و دست روی خودم را بشویم مادرم مشغول جارو زدن حیاط بود سلام مادر جان سلام دخترم به سمت آب اتبار رفتم سطل پر از آب را از حوض بزرگ بیرون کشیدم و از پله ها بالا آمدم ، بعد از شستن دست روی به سمت مطبخ رفتم تا صبحانه ی مختصری آماده کنم با مقدار کم گندم مادرم نان درست کرده بود کمی شیر از همسایه که گوسفند داشت خریده بودیم دوران قحطی مادرم تفاله ی چای را می خشکاند و دوباره با آن چای درست می کردیم بعد از صبحانه مشغول جارو زدن اتاق بودم که در خانه به صدا در آمد ، به سمت حیاط رفتم لباس هایم را مرتب کردم ، در را باز کردم چهره ی خواهرم را پشت در دیدم لبخندی به زیبایی ماه زدم کودک در دستان او را بغل کردم و با هیجان سلام خواهر جان خیلی خوش آمدی خواهرم نگاهی به کرد، سلام چطوری فخر السادات ؟ الحمدالله مادر کجاست ؟ مطبخ وارد خانه شدیم آفاق کوچک را در بغل فشردم و چند بوسه بارانش کردم خواهرم وارد مطبخ شد بعد از سلام و احوال پرسی گفت مادرجان شنیدین چند روزنامه برای تظاهرات مردم چاپ شده روزنامه قانون یک از پر طرفدارترین روزنامه ها هست مادر گفت از کجا این قدر مطمئن هستی ؟! خواهرم گفت سید رضا در تظاهرات شرکت می کند و این اخبار را به ما می دهد سید رضا از روحانیون مبارز هست چند سالی می شود با خواهرم ازدواج کرده است @parvaanehaayevesaal نویسنده :تمنا ❤️👌🏻