امام(عليه السلام) در اين بخش از خطبه به ماجراى روز شوراى شش نفرى براى انتخاب خليفه اشاره مى کند و در برابر گفتار کينه توزانه «عبدالرحمن بن عوف» (يا «سعد بن ابى وقّاص») ـ که امام(عليه السلام) را به حرص در امر خلافت متّهم ساخت ـ چنين مى فرمايد: «گوينده اى به من گفت: اى فرزند ابوطالب، تو نسبت به اين امر (يعنى خلافت) حريصى! در پاسخش گفتم: به خدا سوگند! شما با اين که دورتريد، حريص تريد (چرا که خلافت، شايسته اهل بيت پيامبر(عليهم السلام) است که به اين کانون هدايت نزديک ترند) و من شايسته تر و نزديکترم» در واقع، عبدالرحمن بن عوف ها و سعد بن ابى وقّاص ها از دريچه کوتاه فکر خود، خلافت را طعمه لذيذى براى خود يا افراد مورد نظرشان مى پنداشتند. آن ها نمى دانستند يا نمى خواستند بدانند که فرزند ابوطالب(عليه السلام) با صراحت مى فرمايد: اگر براى احقاق حقوق مظلومان نبود، هرگز زيربار خلافت نمى رفتم! او خلافت را براى هدايت و اجراى عدل و پيشرفت و عظمت مسلمين مى خواهد; نه براى خودش. آن گاه در ادامه اين سخن مى افزايد: «من فقط حق خويش را مطالبه کردم (چرا که از همه شايسته ترم و پيامبر(صلى الله عليه وآله) نيز مرا تعيين فرموده) ; ولى شما ميان من و آن حايل مى شويد و دست ردّ بر سينه ام مى گذاريد» آن چه امام(عليه السلام) در اين بيان فرموده، دليلى است روشن و برهانى است قاطع که مقدمات آن براى همه معلوم بود; زيرا همه به شايستگى على(عليه السلام) و نزديکى او به کانون هدايت يعنى پيامبر(صلى الله عليه وآله) معترف بودند، ولى حرص و آز نسبت به امر خلافت به آنان اجازه نمى داد در برابر اين حق تسليم شوند. لذا درادامه اين سخن مى فرمايد: «هنگامى که در آن جمع حاضر با اين دليل کوبنده به او پاسخ گفتم، مبهوت و سرگردان ماند و نمى دانست در پاسخم چه بگويد!»