❇️ قسمت دوم اما از آن به بعد، فلسفه در خواب عمیق فرو رفت و تا قرن ۱۷ میلادی به صورت کامل بیدار نشد. آغاز فلسفهء جدید در قرن ۱۷ میلادی انقلاب فکری در نظام تفکر بشر گفته میشود. دکارت به عنوان پدر فلسفه جدید، جهشی در دیدگاه فلسفی ایجاد کرد. نهضت شک گرایی با ورود بر دیگر شاخه های فلسفی و حتی علمی، باعث شکل گیری مکاتب فلسفی گردید که تا حالا همچون نگرش های نوین و اصلاح شده، ساحهء بررسی خود را حفظ نموده اند. امروزه بسیاری از بزرگان در حوزهء فلسفه تأکید بر این دارند که ادعای فلسفه رسیدن به قطعیت و حقیقت نیست بلکه تقرب به آنست و ما فقط جادهء معرفت و شناخت را بدون ادعای مطلق طی میکنیم. ارزش فلسفه و فلسفیدن در یقینی نبودن آنست. چه فایده دارد که چیزی را حقیقت بنامید و به آن جنبهء یقینی بدهید ولی همه اش بر طبق نگرش خیره سرانه و با پیروی از باور های متداول باشد؟ از خود میپرسید پس فایدهء این‌ تقرب که گفته میشود ارزش فلسفه در همان است چیست؟ پاسخش ساده است. فلسفه شاید قطعیت که میخواهید را در دست شما ندهد ولی بدون شک در مقابل آن دانش وسیع را صاحب میشوید که شما را بیشتر در این مسیر شتاب میدهد. این یعنی تحفهء فلسفه برای بشر و هر آنکس که در این مسیر گام بر میدارد. فلسفه بیشتر اوقات کشف نهایی حقیقت را به تعویق می اندازد. به همین دلیل پرسش مطرح میشود که علت این تعویق اندازی چیست؟ اگر بگویم فیلسوف واقعی جویندهء حقیقت با گذشتهء بی بنیاد نیست و او هر گونه امکان را برای وجود حقیقت سلب میکند و ممکن است حقیقت برایش یک الگوی فرضی برای جوینده گی باشد و نفس حقیقت را برای یابنده گان سطحی اندیش میگذارد، پاسخ به این پرسش خواهد بود. ولی با وجود این توجیهات باز هم این مورد نه تنها از سوی الاهیون ستیزه جو بلکه از سوی علم باوران نیز دلیل پیشنهادی برای اثبات ضعف فلسفه است. عدهء از دانشمندان ادعا میکنند که فلسفه نابود شده است دیگر نمیشود برای درک و شناخت جهان به آن تکیه کرد. دانشمندی مثل استیون هاوکینگ را به یاد بیاورید که با این گفتهء خود که «فلسفه مرده است» خیلی مشهور شد. حالا اگر از نقد کردن های محکم بر این گفتار ها بگذریم و جبههء علم را در نظر بگیریم متوجه میشویم که تکلیف اش با فلسفه بر سر یک مسأله یکی است. تلاش برای شناخت و درک جهان اصل مشترک بین فلسفه و علم است. از سوی دیگر در علم ابطال پذیری و عدم قطعیت مطرح است و در آن ادعا و تشریح قطعی امور درست نیست. به همین دلیل یک ایدهء علمی همواره در حال طی کردن مراحل علمی است. منظور من از ابطال پذیری در اینجا این نیست که مسایل علمی باید باطل باشند منظور این است که فضای نقد باز است تا اگر احتمال نادرست بودن یک مسأله احساس شود در چوکات نقد بیان شده و مورد قبول همه قرار بگیرد. هر حقیقت علمی نتیجهء بررسی (از مجرای تجربه) و تحلیل در فضای نقد است. این در حالیست که فلسفه هم در فضای نقد رشد میکند. البته من در اینجا ادعا ندارم که علم در معنای جزئی (معنای دوم) خود با فلسفه تفاوت ندارد. علوم(علوم طبیعی) با فلسفه بر سر کلیات و میتودلوژی اختلاف دارند. فلسفه، علم(Knowledge) در کلی ترین شکل خود است و نه علم با اصالت تجربه(Science). رسالت هر دو شناخت جهان است.یک دانشمند میتواند به صورت مستقیم و یا غیر مستقیم، نسبت به مسایل رویکرد هستی شناختی و معرفت شناختی داشته باشد. تفاوت های رویکردی و عملی میان علم فلسفه زمینهء تاخت و تاز یکی بر دیگر نیست، بلکه میتوانند مسبب خلط سیستماتیک آن دو (فلسفه و علم) شده تا در نتیجهء آن شاخهء جدیدی ظهور کند، مانند فلسفهء علم. ادامه دارد... ✅انجمن علمی فلسفه و عرفان اسلامی 🆔@philosophymazaheb ایتا 🆔https://t.me/philosophy_mazaheb تلگرام 🆔@philosophymazaheb اینستاگرام