سبک زندگی اسلامی
#حکایت شماره۲۱ 🔹 چشم پوشی و تربیت زیر دست 💠 در مراسم عروسی، پیرمردی در گوشه‌ی سالن تنها نشسته بود
شماره۲۲ 🔹سم و ذهن مسموم 💠 فردى نمی‌توانست با خود کنار بیاید و هر روز با او جرّوبحث داشت. نزد داروساز حکیمی رفت و از او خواست سمّی بدهد تا بتواند با آن همسر خود را بکشد. داروساز گفت: اگر سمّی قوی به تو بدهم که همسرت فوراً کشته شود همه به تو شک می‌کنند پس سمّ ضعیفی می‌دهم که هر روز در خوراک او بریزی و کم کم او را از پای درآورى. و توصیه کرد برای اینکه بعد از مرگش‌ کسی به تو شک نکند در مدتی که به او سمّ می‌دهی تا می‌توانی به همسرت مهربانی کن! این فرد، معجون را گرفت و به توصیه‌های داروساز عمل کرد. هفته‌ها گذشت و مهربانی او کار خود را کرد و اخلاق همسر را تغییر داد تا آنجا که او نزد حکیم رفت و گفت: من او را به قدر مادرم دوست دارم و دیگر دلم نمی‌خواهد او بمیرد دارویی بده تا سمّ را از بدن او خارج کند. حکیم لبخندی زد و گفت: آنچه به تو دادم سمّ نبود! سمّ در ذهن خود تو بود و حالا با مهر و محبّت، آن سمّ از ذهنت بیرون رفته است. 👇👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1920204813C51827a08d7