خواب تمساح دیدم! از سر و کول زندگیم بالا می‌رفت و دهان گشادش را راه به راه باز می‌کرد روبروم. هرچه جان داشتم ریخته بودم توی پاهام و فرار می‌کردم. سقف خانه بلند بود و دور تا دور پر از پله‌های بلند. می‌دویدم بالا و می‌پریدم این طرف و آن طرف. تمساح هم می‌پرید و هیچ چیز مانعش نبود... بیدار که شدم نفسم تنگ بود و کف پاهام زوق زوق می‌کرد! تعبیر خوابم حکایت از اضطرابی داشت که این چند وقت به جانم افتاده. اضطراب پیله دریدن! خودم را به در و دیوار می‌زنم این روزها. به خیالم حالا وقتش شده.. خواب و خیال و خوراکم شده شوق پرواز. امشب، بعد از سلام نماز لحظه‌ای کنارم نشست و این آیه را به جانم نازل کرد: وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْنَاهُ حُكْمًا وَعِلْمًا ۚ وَكَذَٰلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ... ؟ ؟ 🙄 @pichakeghalam