📌 🖊 نـاشـر: نـشـر شـهـیـد ابـراهـیـم هـادی 🔘 من هم خیلی مثل خیلی‌های دیگر دوست داشتم تنها به حـرم بروم وبا مولای خودم خلـوت داشته باشم، اما با اکراه قبول کردم. کار از آنچه فکـر می کردم سخت‌تر بود. این پیرمرد هوش و هواس درست و حسابـی نداشـت .او را باید کاملاً مراقبت می‌کردم. اگر لحظه ای او را رها می کردم گم می شد. خلاصه تمام سفر کربلای ما تحـت الشعـاع حضور این پیرمرد شد. این پیرمـرد هر روز با من به حـرم می آمد و بر می‌گشت. حضور قلب من کم شده بود .چون باید مراقب این پیرمرد می‌بودم. روز آخر قصد خرید یک لباس داشت. فروشنـده وقتی فهمیدکه او متوجه نمی‌شود، قیمت را چند برابر گفت. من جلو آمدم و گفتم: چی داری می گی؟ این آقا زائر مولاسـت. چرا اینطوری قیمت می دی؟ این لباس قیمتـش خیلی کمتره. خلاصـه اینکه من لباس را خیلی ارزان تـر برای این پیرمرد خریدم. با هم از مغازه بیرون آمدیم. من عصبانی و پیرمرد خوشحال بود. با خودم گفتم: عجـب دردسـری برای خودمون درست کردیم. این دفعه کربـلا اصلاً به ماحال نداد. یکباره دیدم پیرمرد ایستـاد .روبه حـرم کرد و با انگشت دست، مرا به آقا نشان داد وبا همان زبان بی زبانی برای من دعـا کرد .جوان پشت میز گفت: به دعـای این پیرمرد، آقا امام حسین علیـه السـلام شفاعـت کردند و گناهان پنج سال تو را بخشیدند.بایددر آن شرایط قرار می‌گرفتید تا بفهمید چقدر از این اتفاق خوشحـال شدم. صدها برگـه در کتـاب اعمـال من جلو رفت. اعمـال خوب این سال ها همگی ثبت شدو گناهـانش محـوشده بـود. بفرمایید زندگی👇 @FOTROSEMALAK🌹 انتشار مطالب کانال #