♥🍃 🍃 . | | . . سید صیاد بہ مرخصے آمده بود. اما اینبار سالم نبود. شیمیایے شده بود و تمام دست ‌ها و پاهایش سوختہ و زخمے شده بود. . نمےدانمـ ڪدامـ عملیاتــ بود اما ما بدونـ توجہ بہ وضعیت او، و از آنجایے ڪہ هنوز ڪسےاز وضعیت او خبر نداشتـ بہ خواستگارے خانم معین رفتیم و وقتے برگشتیم و بہ صیاد گفتم: خیلےعصبے شد.مےگفت چرا رفتید؟اگر هم‌ رفتہ‌اید چرا از وضعیتمـ برایش نگفتید. من خودم همہ‌چیز را خواهم گفت. هرچہ اصرار ڪردیمـ ڪہ فعلا دست نگهدار نشد. بلند شد و رفت بیرون.بعدها خانمش تعریف ڪرد ڪہ ساعت ها دم در ایستاده بود و خجالت مےکشید ڪہ در بزند و داخل شود. اما بالاخره داخل‌خانہ شده بود و جورابش را درآورده بود با تعجب پرسیدم: . +چرا جوراب هایتان را در مےاورید؟ . _گفت:مے خواهم وضعیت جسمے مرا ببینید،ببینید ڪہ دست و پاے من سالم نیستند. اگر باز هم علاقہ داشتید با من ازدواج ڪنید. . +من شما را نہ بخاطر جسمتان ڪہ بہ خاطر درک و فهمتان انتخاب مےڪنم. . . و جواب «بلہ» را همان روز بہ پسرم داده بود. . . {شهید سید صیادالہ موسوے} https://eitaa.com/piyroo