🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_199
-پس خانم اقبال کجاست؟
-ببخشید. آقای حیدری نیامدن ترنج گفت میره چاپخونه طرحای خودشو بقیه رو تحویل بده.
ماکان پوفی کرد و گفت:باشه بفرما.بعد رو به رفیعی
گفت:
-بشین.
و به ارشیا اشاره کرد و گفت:
-ایشون از دوستان بنده هستن. آقای مهرابی لیسانس گرافیک و فوق لیساس ارتباط تصویری.
رفیعی با احترام با ارشیا دست داد.ماکان ادامه داد:
-من کارای شما و خانم اقبال و به ایشون
نشون دادم و خواستم انتخاب کنن. البته اسمی از طراحا نبردم.
بعد مانتور را به طرف او برگرداندو گفت:
-ایشون این دو تا طرح و انتخاب کردن.
رفیعی نگاه سرخورده ای به صفحه انداخت و بلند شد.
-بله. بنده حرفی ندارم. اجازه می
فرمائین؟
-بله بفرما سر کارتون.
رفیعی که رفت ارشیا که هنوز متوجه نشده بود گفت:
-خوب بالاخره نمی خوای بگی کدوم کار مال کیه؟
ماکان دو طرح را جدا کرد و گفت:
-اون چهار تا که دوتاشو تو انتخاب کردی کارای ترنجن.
ارشیا واقعا تعجب کرده بود.
-جدا؟
ماکان سر تکون داد.
-مدرکش چیه؟
-دیپلم گرافیک هنرستان داره. دو ترمم کاردانی
گرافیک خونده.
-جالبه. بذار یه بار دیگه کاراشو ببینم.
-کارای دیگه شم هست. می خوای ببینی؟
-آره بده ببینم.
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻