🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 -پس خانم اقبال کجاست؟ -ببخشید. آقای حیدری نیامدن ترنج گفت میره چاپخونه طرحای خودشو بقیه رو تحویل بده. ماکان پوفی کرد و گفت:باشه بفرما.بعد رو به رفیعی گفت: -بشین. و به ارشیا اشاره کرد و گفت: -ایشون از دوستان بنده هستن. آقای مهرابی لیسانس گرافیک و فوق لیساس ارتباط تصویری. رفیعی با احترام با ارشیا دست داد.ماکان ادامه داد: -من کارای شما و خانم اقبال و به ایشون نشون دادم و خواستم انتخاب کنن. البته اسمی از طراحا نبردم. بعد مانتور را به طرف او برگرداندو گفت: -ایشون این دو تا طرح و انتخاب کردن. رفیعی نگاه سرخورده ای به صفحه انداخت و بلند شد. -بله. بنده حرفی ندارم. اجازه می فرمائین؟ -بله بفرما سر کارتون. رفیعی که رفت ارشیا که هنوز متوجه نشده بود گفت: -خوب بالاخره نمی خوای بگی کدوم کار مال کیه؟ ماکان دو طرح را جدا کرد و گفت: -اون چهار تا که دوتاشو تو انتخاب کردی کارای ترنجن. ارشیا واقعا تعجب کرده بود. -جدا؟ ماکان سر تکون داد. -مدرکش چیه؟ -دیپلم گرافیک هنرستان داره. دو ترمم کاردانی گرافیک خونده. -جالبه. بذار یه بار دیگه کاراشو ببینم. -کارای دیگه شم هست. می خوای ببینی؟ -آره بده ببینم. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻