سه روزی که از آمدن‌مان به می‌گذشت، خیلی کم حرف شده بود... یک جا می‌نشست و به دور دست‌ها خیره می‌شد. چه نشانی در آن دور دست‌ها می دید، نمی‌دانم اما دائما به دوستان می‌گفت: "من می شوم "... یک روز مهدی بابت بازدید و سرکشی از یک موقعیت به خط فرستاده شد، چیزی نگذشته بود که بی‌سیم زدند و گفتند یک ماشین مهمات مورد اصابت موشک تاو قرار گرفته است و دو نفر از رزمندگان‌ نجبا و یک ایرانی به رسیدند. مطمئن بودم که مهدی شهید نشده بود چون موقعیتی که مهدی را فرستاده بودم با موقعیتی که گزارش کرده بودند، یکی نبود گفتند از ایرانی فقط یک پلاک مانده است. از نیروهای ایرانی که با مهدی اعزام شده بودند شماره پلاک را پرسیدم تا مطمئن شوم ردیف پلاک یکی هست یا نه ! اولین و دومین پلاک یکی نبود نفس راحتی کشیدم، پلاک سوم ردیفش با پلاک مهدی نزدیک بود. ، یکدفعه جا خوردم اما استعلام کردیم بله ! متعلق به مهدی بود. مهدی هم به رسید و شد. ✍ راوی: همرزم شهید 🕊 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo