🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_382
مسعود با تعجب گفت:
-سه تومن؟
-بله. پنج تومنم خرج عمل میشه. از کجا آورده هشت میلیون بده..بابا خواهش. هشت تومن که برای
شما نباید پولی باشه.
مسعود ترنج را جور خاصی نگاه کرد و گفت:
- هشت میلیون خیلی هم پوله.
ترنج با اعتراض گفت:
-ولی ماشینی که شما سوار میشین نزدیک سی تومن قیمتشه اونوقت هشت میلیون براتون خیلیه.
-خوب بابا خونه منم چهارصد ملیون قیمتشه. از فردا هر کی پول عمل نداشت من باید بدم؟
ترنج سر به زیر انداخت:
-هر کی نه. ولی مهربان فرق داره. بابا فکر کنین اگه دیشب یه بلای دیگه سر من اومده بود شما اینقدر خرج من نمی کردین؟
-خوب معلومه که می کردم. ولی تو دخترمی.
-حالام فکر کنین برای منه. اصلا به من قرض بدین خودم پس می دم
بهتون.
-حرفایی می زنی ترنج ها. یعنی چی قرض بدم.
ترنج بی مقدمه از جا بلند شد.
-حالا کجا می ری؟
ترنج سر به زیر ایستاد و گفت:
-موندنم چه فایده داره؟
مسعود زیر لب لا اله الا ا...ی گفت وبلند شد:
-صبر کن ببینم.
ترنج خوشحال رفت طرف پدرش و گونه اش را بوسید.
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻