هدایت شده از آثار پاکروان
🍃♥️🍃 تاریخ ق1 🍃♥️🍃 « با یاد شهدای رودک مخصوصا شهید محمد تقی شریف» 🍃غروب آفتاب نزديك بود. چند تكه ابر در وسطه آسمان ديده مي‌شد. پسر كوچكي روي سكوي دم درشان نشسته بود. اسم او حسن بود. او منتظر آمدن پدرش بود. هوا كم‌كم تاريك مي‌شد. با كم شدن نور خورشيد، قدرت سرما بيشتر مي‌شد. 🍃سوز سردي كه بر پشت باد ملايم سوار بود، آهسته آهسته از راه مي‌‍رسيد، گرماي روز را مي‌راند و خودش بجايش مي‌نشست. حسن با ناراحتي غروب آفتاب را تماشا مي‌كرد. او در فكر پدرش بود. دوست داشت هر چه زودتر بيايد و او را در آغوش بگيرد. پدرش مشهدي جعفر، مرد زحمت‌کش و مهرباني بود. 🍃مشهدي جعفر از اوايل انقلاب در تظاهرات شركت مي‌كرد. او مرد با خدايي است. از ستم‌هاي زمانه ناراحت بود. مي‌خواست ستمگر از بين برود. او غم و غصه‌هاي زيادي را به ياد داشت. زماني كه جوان بود، آن غم‌ها در سينه‌اش انباشته شده بود. هيچ وقت نمي‌توانست آن‌ا را فراموش كند. حالا كه تمام ملت براي سرنگوني رژيم شاه تلاش مي‌كردند. عقيده داشت كه بايد هر چه توان دارد، كمك كند تا انقلاب به پيروزي برسد. 🍃حسن سردش بود. او به سرما اهميت نمي‌داد، يا اصلا به سرما فكر نمي‌كرد. از حالتي كه روي سكو نشسته بود، به خوبي مي‌شد آثار سرما را در وجودش مشاهده كرد. 🍃حسن شعارهايي را زير لب زمزمه مي‌كرد. او اين شعار ها را از پدر و برادر بزرگ‌اش حسين ياد گرفته بود: 🍃« مرگ برشاه، درود بر خميني» 🍃« مرگ بر آمريكا» 🍃« مرگ بر سه مفسدين كارتر، سادات و بگين» 🍃« الله اكبر، خميني رهبر، الله اكبر، خميني رهبر» 🍃« استقلال، آزادي، جمهوري اسلامي» (ادامه در ق2) 🖌 محمد ابراهیم پاکروان (مواِپا) . . توجه: استفاده در کانال‌ها و گروه‌ها با حفظ امانت، صلواتی است.