🌿🌸🌿🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌿🌸🌿 ✵✨❈﷽❈✨✵ قسمت:پنجم اما علت این گریه 😢تو را نمی دانم. تو شاگردان بسیاری داری که کودکان خردسال من در میان آنها نباید..... محمد سخن فاطمه را قطع كرد: اينها فرزندان فاطمه زهرا💎 هستند... اما از اينها گذشته، من... من ديشب خواب عجيبى ديدم كه اگر شما هم آن را ديده بودى، حال مرا داشتى بانو.😔 فاطمه با اشتياق گفت: حرف بزن شيخ! حرف بزن. چه خوابى درباره فرزندان من ديده ‏اى كه تو را اينگونه منقلب كرده و بر سر و روى فرزندان من بوسه مى‏ زنى؟😧 شيخ مفيد آن دو كودك 👬خوش سيما را در بغل گرفت و آهى از دل كشيد: ديشب خواب ديدم در همين مسجد و همين شبستان نشسته‏ ام كه ناگاه فاطمه زهرا، دختر رسول خدا با دو فرزندش حسن 🌷و حسين 🌷كه هر دو كوچك بودند وارد مسجد شدند و به من... صداى شيخ در گلو شكست. دل فاطمه لرزيد. ناباورانه به دهان شيخ چشم دوخت: خب بعد؟!😮 - زهراى مرضيه... فرزندانش را به من سپرد و فرمود: اى شيخ! فقه را به آنها بياموز...! من از خواب بيدار شدم و تا صبح اشك ريختم و در شگفت‏ بودم كه اين چه خوابى است كه من ديده ‏ام؟ من كه باشم كه زهرا🌺 - بانوى دو عالم -🌺 فرزندانش حسن و حسين را براى تعليم فقه به من بسپارد... بعد از نماز صبح از سر سجاده برنخاسته بودم كه آمدى و اين دو سيد خردسال را به من سپردى و دقيقا همان جمله ‏اى را به كار بردى كه جده ‏شان «فاطمه زهرا» فرمود. 😌 دل فاطمه لبريز از يك حس شيرين شد نگاهى سرشار از احترام به شيخ مفيد انداخت و نگاهى از سر مهر به دو كودكش كه در آغوش مهربان شيخ مفيد آرام گرفته بودند. دستى بر سر دو سيد كوچكش كشيد و گفت: با اين رؤياى صادقانه ايمان دارم آينده ‏اى روشن پيش روى فرزندان من است. پس اين تو و اين دو پسر من كه جده‏ شان بانو فاطمه زهرا تعليم آنها را به تو سپرده است. شيخ آرام زمزمه كرد: نهايت تلاشم را مى‏ كنم. بانو فاطمه همراه كنيزكانش از مسجد خارج شد در حالى كه در دلش احساسى شيرين موج مى‏ زد...😊 👆ادامه دارد.... ┄┅═✼✿‍✵✿‍✵✿‍✼═┅ 🌤 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 @kanoon_mahdaviat313 ___