به مناسبت سالگرد شهادت شیخ نور
شیخ فضل الله نوری شد به دار
ای دریغ از روزگار
چوبهی دار از مقامش شرمسار
ای دریغ از روزگار
بازوان غرب بهر انتقام
بین آیات عظام
تیغ زد بر قامت آن شهسوار
ای دریغ از روزگار
او فقط مشروطه را مشروعه خواست
چون که فرمان خداست
خورد زین رو طعنه اما بی شمار
ای دریغ از روزگار
زد به رغم چاکران کاسه لیس
دست رد بر انگلیس
داشت خوش تر مرگ را از ننگ و عار
ای دریغ از روزگار
روز میلاد امیرالمومنین
شد شهید راه دین
نطق قبل از مرگ او چون ذوالفقار
ای دریغ از روزگار
تا که افکند از سرش عمامه را
چاک زد ری، جامه را
چون حسینش کوفیان در انتظار
ای دریغ از روزگار
وای بر من! پیکر شیخ شهید
بعد از آن ظلمی که دید،
رفت زیر چکمهی گرگان هار
ای دریغ از روزگار
مثل زهرا بود پنهان، مدفنش
تا نبیند دشمنش
قبر او خاموش در شبهای تار
ای دریغ از روزگار
قبر چون وا شد پس از یک سال و نیم
تا شود در قم مقیم،
داشت نعش سالمش بوی بهار
ای دریغ از روزگار
قتل او شد یوغ استیلای غرب
گشت محکم پای غرب
بعد از او شد خصم، صاحب اختیار
ای دریغ از روزگار
من نه این تعبیر را گویم ز خود
چون که در تاریخ شد
این سخن از آل احمد ماندگار
ای دریغ از روزگار
همچنان امروز مظلوم است شیخ
گاه محکوم است شیخ
در مقالات و عبارات قصار
ای دریغ از روزگار
انگ استبداد بر پیشانی اش
دشمنان جانی اش
می زنند امروز هم در این دیار
ای دریغ از روزگار
روشنی ده ای خدا آن ماه را
شیخ فضل الله را
پاک کن آئینه اش را از غبار
ای دریغ از روزگار...
افشین علا
مرداد ۱۴۰۱