ششم
شد آنچه نباید میشد و آن اژدهای هفتسر که تجلی اذناب ابلیس است، همانکه یکسرش نفوذ است و یکسرش نفاق و سر دیگر تزویر و ریا و چاپلوسی و دیگرسرش زرپرستی و زورمداری و... در این عرصه مبارک و میدان نورانی، مجال جولان یافت... اعوان و انصار خویش را به خوبی در گوشه و کنار این پهنه، جانمایی کرد... تا جایی که رستمدستان دولت را هم زمینگیر کرد...
ششم، یک
آثار و بقایای سوءتدبیر دیروز امتداد یافت، اربعین را همچنان «بحران» دیدند و ذیل بخش «امنیتی و انتظامی» وزارت کشور تدبیرش کردند؛ برای «فرهنگیترین» پدیده عصر حاضر، «امنیتیترین» ساختار را در نظر گرفتند و بالتبع نگاه «امنیتی» در تمام عرصهها بر نگاه «فرهنگی و اجتماعی»، سایه انداخت.
ششم، دو
باز هم تحلیلها و برداشتهای «تهدیدمحور» بر سویهها و سیاستهای «فرصتمحور» غالب شد و یک ظرفیت و فرصت بینظیر، را در قامت یک تهدید ارزیابی کردند...
ششم، سه
اگرچه امر اربعین، اتفاقی است عظیم که پشتیبانی، تسهیلگری، زمینهسازی و همراهی دولتها را میطلبد، اما نقش اصلی را در این میانه، مردم بر عهده دارند و اگر دولت، نقش مکمل، محامی و استراتژیک خود را به درستی درنیابد، بالتبع نقش مردم را هم به درستی فهم نخواهد کرد و زمینه را برای ایجاد دوگانهای نامطبوع فراهم خواهد کرد، «اربعین دولتی، اربعین مردمی»؛ سیاستها و راهبردهایی که منجر به پسزدن مردم میشود، تا جایی که جماعتی در سیارات دور و کرات دورتر جایی دور هم مینشینند و تصمیم بر ممنوعیت برپایی موکب در شهر مهران میگیرند! این سوءتدبیر تا آنجا پیش میرود که امسال مکرراً ترکیب واژگانی جدیدی را بر سر در موکبها نظاره میکردی: «موکب مردمی...»؛ بیچاره را ناچار کردهایم مردمیبودنش را فریاد بزند و در چشم مخاطب کند تا مبادا زائران او را هم با موکب فلان سازمان و دیگر نهاد و آنیک بانک و... اشتباه بگیرند... ناچار است برای حفاظت از جایگاه و نقش مردم در این حماسه، بجنگد تا این اژدها او را هم نبلعد...
این امر، اتفاق جدیدی نیست، دیروزِروز هم شاهدش بودهایم، اما امروز یک تفاوت شگرف را شاهدیم؛ یک جریان «خودمردمپندار» حرفهای شکل گرفته است و مردمیهای دیروز، به مراتب خطرناکتر از دولتیهای آنروز، مغازههای دونبشی را راه انداختهاند که در یک نبش آن پشت پیشخوان نهاد و سازمان و اداره خود مینشینند و در نبش دیگرش، خیریهای زدهاند یا هیأتی یا موکبی... یا به هر نحو، مؤسسهای مردمنهاده!؛ قلعه حیوانات جورج اورول را که یادتان هست؟ آخرین نسخه فارسیاش را به بهترین شکل ویراستاری کردهاند به چاپ رساندهاند!
ششم، چهار
مدیریتی که به واسطه دوربودن مدیران از میدان عینی، ملموس و حقیقی اربعین، گرفتار سوءتدابیر شگفتیسازی گشت. اگرچه خوشحال بودیم دولتی بر سر کار آمده است که بسیاری از چهرههای آن را در مسیر پیادهروی دیدهایم، اما کار و تصمیم، باید دست کسانی میبود که حداقل یکبار با زن و بچه و خانواده از یکی از مرزهای زمینی عبور کرده باشد، مسیر جادهها را نه با بالگرد و هواپیما و... نه با راننده و خدم و حشم و محافظ و... نه، خودش ناشناس، پشت فرمان نشسته باشد و تا مرز رسیده باشد، در مهران یا خرمشهر، دنبال جای پارک گشته باشد، در میانه گیتهای مرزی، معطل شده باشد، حالا نه با کامیون و حتی اتوبوس، اما با ون یا سواری عراقی راهی نجف شده باشد، شب را در میانه موکبها خسبیده باشد، و خلاصه اینکه با اهل و عیالش خاک این مسیر را خورده باشد...
ششم، پنج«عدم دیدهبانی و آیندهنگری»، آفت دیگری است که در بسیاری از عرصهها گریبان مدیران ما را چسبیده است؛ در اینجا هم نگاه نقطهای و نه خطی آفت بسیاری از تصمیمات شد؛ اخبار و روایتهای نقطهای و خرد، اجازه نگاه کلان و تصویر هوایی را گرفته بود و انگار برج دیدهبانی یا خالی از دیدهبان بود یا دیدهبان دچار ضعف بینایی... انگار که خبر از سیل مهیبی به گوشمان رسیده باشد و بدون احتساب فاصله مبدأ حرکت سیل تا شهر، در ستاد بحران شهر نشسته باشیم و بگوییم اینجا که از سیل خبری نیست!
ششم، شش
«عدم انعطاف» در راهبردها و تصمیمات قصه پرغصه دیگری است که باز هم...؛ آنقدر خشک و مکانیکی تصمیم میگیریم که حواسمان نیست شاید این اطلاق احکام صادره از ما، شاخ و برگی را خواهد شکست، بهویژه در ساحتی که میدان تصمیمات نرم و ارگانیک است... همه جا را پادگان میانگاریم و میخواهیم همه را بشینوپاشو بدهیم! برادرجان! خادمی این بارگاه آدابی دارد... ابتدا باید باور داشته باشی که زائر محترم است، عاقل است، بلوغ اجتماعی دارد و بعد مبتنی بر این بلوغ اجتماعی جمعی، عرصه را برای او وصف کنی، او خودش با تو همراه خواهد شد... در بسیاری از موارد، نیازی به تجویز و امر و نهی و باید و نباید نیست... قانعش کن، ببین تا کجا با تو خواهد آمد...
ادامه دارد...