“ رفتم مشهد، یه دهه متوسل شدم. گفتم حالا که بله نمی گید، از توی دلم بیرونتون کنه، پاکِ پاک که دیگه یادتون نیفتم. نشسته بودم گوشه رواق که سخنران گفت: اینجا جاییه که می تونن چیزی رو که خیر نیست، خیر کنن و بهتون بدن. نظرم عوض شد. دو دهه دیگه دخیل بستم که برام خیر بشید!” نفسم بند اومده بود، قلبم تند تند می زد و سرم داغ شده بود. توی دلم حال عجیبی داشتم. حالا فهمیدم الکی نبود که یکدفعه نظرم عوض شد. انگار دست امام بود و دل من. کتاب قصه دلبری | ص 16 زندگی شهید مدافع حرم محمدحسین محمدخانی از زبان همسرش 🌐 رحا مدیا 👈 عضو شوید👇🏻 🆔 @rahamedia