─═ঊ🥀🕯🖤🕯🥀ঊ═─
🦋
#پروانهای_در_دام_عنکبوت 🕷
#قسمت_صد_و_پنجاه_و_هشتم 🎬
چشم که باز کردم خودم را سر سجاده دیدم انگار وقت نماز صبح بود بلند شدم وضو گرفتم و به نماز ایستادم.
راز و نیاز با معبود نبودن علی را از یادم برد نذر کردم برای موفقیت علی و دوستانش ختم صلوات بردارم.
همینطور که چادر نمازم را تا میکردم شروع به صلوات فرستادن کردم.
صبح به ظهر رسید و ظهر به شب رسید و ختم صلوات من هم تمام شد و خبری از علی نشد که نشد خیلی نگران بودم چندبار میخواستم گوشی را روشن کنم و به علی زنگ بزنم اما هر بار تأکید علی مبنی بر روشن نکردن گوشی جلوی چشمام میآمد و منصرف میشدم....
خدایا چه کنم؟؟ چقدر زمان دیر میگذرد....
علی کجاییای تمام وجودم؟ واقعاً خانه در نبود علی به قبرستانی متروک میماند علی وجودش سرزندگی و مهربانی و طراوت بود.
ضعف شدید بربدنم مستولی شده بود,با خودم گفتم حالا من ناراحتم گناه این بچه درونم چیست؟ بلند شدم تا چیزی برای خوردن بیاورم که ناگاه با صدای زنگ خانه درجای خودم میخکوب شدم.
این دیگه کیست؟ تو این دو سالی که تل اویو بودیم با احدالناسی حشر و نشر نداشتیم نه کسی ما را میشناخت و نه من کسی را میشناختم هرکس که پشت در بود انگار دست بردار نبود.
رفتم سمت در هال و در را قفل کردم که از پشت پرده با دیدن صحنه ی روبه رویم برخودم لرزیدم....
#ادامه_دارد...💦🌧💦
─═ঊ🥀🕯🖤🕯🥀ঊ═─
سروش: 👇
sapp.ir/raheroshan_khamenei
ایتا: 👇
Eitaa.com/raheroshan_khamenei
روبیکا: 👇
rubika.ir/Raheroshan_khamenei
─═ঊ🥀🕯🖤🕯🥀ঊ═─