روز خواستگاری گفته‌بود «تا جنگ باقی است من هر جای دنیا که باشد». سال ۱۳۸۰ پای سفره عقد نِشست و باز از جنگ دل نَشُست. زیبایی‌ها و خوشی‌های دنیا زنجیر نمی‌شد به و دلش. همین بود که دو سال عقدشان را در افغانستان و جنگ با طالبان سپری کرد. ✍ بعد از عروسی دوشادوش پدرش در آهنگری، پتک بر آهن داغ کوبید و رزق حلالش را از دل آتش بیرون کشید. باز اما به در دلش زبانه می‌کشید. مثل پرنده‌ای مهاجر مدام در رفت و آمد بود؛ از این وطن به آن وطن. از این سنگر به آن سنگر. پسر ده‌ماهه‌اش، مجتبی را به خدا سپرد و دوباره عزم کرد. دو سال و اندی بعد که برگشت فهمیدند یک سال در هرات اسیر طالبان بوده.