توبسیج شیراز نشسته بودیم که حسن آمد و گفت: که یه پسر گیرش اومده👶🏻 بعد از تبریک پرسیدیم اسمشو چی گذاشتی؟🙂 گفت: محمد رسول! گفتیم چرا؟🙄 با خنده گفت: شاید بزرگ شد بخواد ادعای پیغمبری کنه اسمش بهش بیاد!😁 در سنگر تاکتیکی جلسه بود و به خاطر طرح موضوعات مختلف جلسه به درازا کشید وقت نماز مغرب شد و ادامه جلسه به بعد از نماز موکول گردید...🙂 بعد از تجدید وضو ،همگی حضار و رفقای دیگر محیای نماز جماعت شدند🕌 - کی امام جماعت بشه ؟🧐 حاج نبی گفتند: امروز می خوایم پشت سر حسن آقا نماز بخونیم و حسن آقا رو فرستادند جلو.😇 حسن خنده ای کرد😄 و جلو ایستاد. اذان ، اقامه و تکبیرة الاحرام بعدشم حمد و سوره الله اکبر همه رفتند رکوع.📿 حسن دو تاپاهاشو باز کرد و از بین پاهاش پشت سرش را نگاه کرد👀 و یک مرتبه با صدای بلند گفت :هوووووو عامو خیلی هم اومدنااااا😳😱 همه زدند زیر خنده و نماز بهم خورد.😂 حاج نبی هاج و واج گفت: چرا نماز مردم را خراب میکنی؟😐 حسن با خنده گفت :خب شما آدم از من درست تر پیدا نکردید پشت سرش نماز بخونید!😶😅 "شهیدحسن‌حق‌نگه‌دار" •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• @rahiankhuzestan