بــسم الله الرحمن الرحیم
#قسمت_دوازدهم🖊
📖رزمنده شانزده ساله
نزدیکیهای صبح درگیری تمام شد .نگهبانها در محل نگهبانی مانده و بقیه در حال وضو نماز بودند. یکی از بچه های ۱۶ ساله که در آن موقع نگهبان بود ،به علت خستگی به خواب می رود و یک لحظه احساس میکند که کسی دست به شانه او می زند و می گوید:《 عراقی!》 بی اختیار دست روی ماشه تیربار میبرد و وقتی به خود می آید یک جسد عراقی روی خاک می بیند و بعد بررسی می کند که چه کسی بوده که وی را بیدار کرده است، اما کسی را نمی بیند .با جرأت میتوانم بگویم که آنچه در این جنگ نابرابر ،همواره موجب دلگرمی بچهها بود و باعث میشود که احساس خستگی نکند حضور آقا امام زمان عجل الله تعالی شریف و امدادهای غیبی بود که به راحتی در هر لحظه و در جایجای جنگ می شد آن را لمس کرد .خود من روزی که وارد جبهه شدم، نسبت به خون به ویژه خون خود خیلی حساس بودم و در خون می دیدم یا خود دچار خونریزی میشدم ، بلافاصله حالم بد میشد. این مسئله آنقدر حاد بود که همیشه به خودم میگفتم که نکند خدایی نکرده، من مجروح شوم و از من خون بریزدو آنقدر حالم بد شود که در روحیه بقیه نیروها اثر بدی داشته باشد .خالصانه از خدا خواستم که در این زمینه مرا یاری کند و بدون اینکه خودم متوجه باشند در تمامی مدتی که در جبهه بودم ،علیرغم اینکه بارها مجبور شدم و حتی به کمک بقیه مجروحین نیز می رفتم هرگز حالم بد نشد و تغییری در من به وجود نیامد.
#ادامہ_دارد...
@raisali_ir