شهدای استان بوشهر
بـسم الله الرحمن الرحیم #قسمت_هفدهم🖊 📖پاتک دشمن در این اوضاع و احوال ،پاتک دشمن نیز شروع شد.آنها
بـسم الله الرحمن الرحیم 🖊 📖عملیات مجدد مجدداً به ده سبحانیه برگشتیم. ۲۴ ساعت بود که در حرکت و فعالیت و جنگ و گریز بودیم .چون کار ما چریکی بود، می‌بایست در حد توان مهمات با خودمان می بردیم. دیگر همه خسته شده بودند، پاها تاول زده بود و بدن‌ها توان حرکت نداشت. پنجاه و سه روز بود که در خط بودیم .شب کمی استراحت کردیم. از طرف دکتر دستور آمد که بعد از ظهر مجددا از شرق به تپه‌های شحیطیه   حمله کنیم .حدود ساعت ۲ بعد از ظهر به پشت تپه های الله اکبر رسیدیم، آنجا مجدداً سلاح ها را وارسی کردیم مهمات برداشتیم قمقمه های مان را پر از آب لیمو کردیم چون اعتقاد داشتیم که آبلیمو بهتر رفع تشنگی میکند .هوا خیلی گرم بود .گروه ما و گروهی دیگر از نیرو‌های جنگ‌های نامنظم  با هم حرکت کردیم. این بار شهید چمران خود پیشتاز بود ،چون تعدادی از نیروهایی که قبلاً از این محور به سمت تپه های  شحیطیه عمل کرده بودند، روی مین رفته و به شهادت رسیده بودند. همه در یک ستون پشت سر دکتر‌چمران در حرکت بودیم .گهگاهی هم مقداری آبلیمو میخوردیم اما متوجه شدیم که آبلیمو فاسد است . نمی دانستیم علت چیست. لذا اکثر بچه ها، قمقمه هایشان را خالی کردند .حوالی غروب بالای تپه های شحیطیه  رسیدیم و تقریباً یک کیلومتر جلوتر از آنجایی که قبلاً عمل کرده بودیم مستقر شدیم.  بر تپه هایی که از ماسه های بادی پوشیده شده بود شروع به ساختن تعدادی سنگردفاعی کردیم و به نوبت در آن نگهبانی می‌دادیم .تا پاسی از شب با هم مشغول حرف زدن و شوخی بودیم .سپس از فرط خستگی روی همان ماسه های بادی دراز کشیدیم. هوا بسیار سرد بود و ما هیچ پوشاک گرم کننده ای نداشتیم .من و سید کازرونی و محمد ریشهری شروع به حفر گودال کردیم گودال هایی را به اندازه خودمان حفر کردیم .سپس داخل آن گودال دراز کشیدیم و روی خودمان ماسه ریختیم. چون ماسه های زیر هنوز گرم بودند، تا صبح راحت خوابیدیم .آن جا آغاز  آشنایی و دوستیم با جناب آقای سید کازرونی بود و آقای محمد ریشهری جزو نیروهای تخریب جنگ‌های نامنظم بودند. تقریباً ۱۶ ساعت بود که اصلاً آب نخورده بودیم .هوا در حال روشن شدن بود. دشمن با حضور مجدد رزمندگان کاملاً عقب نشینی کرده بود بچه‌ها در سنگرهایشان  مستقر بودند‌. حدود ساعت ۱۱:۳۰ صبح تعدادی نیروی جدید آمدند که هرکدام کلمن آبی داشتند و بین بچه ها تقسیم می‌کردند .در آنجا از امکانات باقیمانده از عراقی‌ها سایه ای درست کردیم ،چون آنقدر هوا گرم می‌شد که نمیشد پابرهنه نماز خواند. روز قبل از برگشتن ما به عقب بود که به بنی‌صدر آمد و از منطقه بازدید کردند و مقداری غنایم برد تا زمانی که او بود، نمی گذاشت ارتش و سپاه و بسیج با هم باشند .بعد از حدود دو ماه، اوایل سال ۱۳۶۵ با کوله باری از خاطره مجدداً به بوشهر برگشتیم. ... @raisali_ir