مادرش اومد به نفرین گذاشت که ما تو رو آدم کردیم خانوادت تو رو گذاشتن دم در همین الان میری رضایت میدی. گفتم رضایت نمیدم باید طلاقمو بده . پیمان گفت چه بهتر میدم ، مادرش گفت طلاق بگیری که وبال زندگی ما بشی؟ ما این دختره رو برات گرفتیم که از سر ما کثافت کاریات کم بشه. گفتم اگر الان طلاق نده بعدا باید هم دیه بده هم طلاق . مادرش گفت دیه رو میدیم ولی نمیزاریم طلاق بگیری میریم ازت شکایت می کنیم که داری کار میکنی بدون اجازه شوهرت دوران بدی بود از کارم پشیمون بودم گفتم حتما کارمم از دست میدم ولی دست از شکایتم برنداشتم . جلسه اول دادگاه تشکیل شد، قبلش کلی پزشک قانونی و پرونده برده بودم و پیمان نیومد ، وقتی از دادگاه اومدم خونه داداشم خونمون بود، گفت تو چه غلطی کردی ؟ رفتی شکایت کردی؟ کلی فحش داد و اعصاب منو بهم ریخت . تو همون دوران بود که فهمیدم میخوان خواهرمو عروس کنن میخواستن بدن به پسر خالم ، خیلی غصه خوردم و رفتم با خواهرم صحبت کردم و گفت خیلی دوسش داره و خیالم راحت شد حداقل مثل من بدبخت نیست . سر موعد دادگاه دوم پیمان گفت باشه طلاقت میدم ، نزدیک شیش هفت ساله داریم همو تحمل میکنیم ، طلاق میدم برو پی زندگیت همینجوری که من به تو تحمیل شدم توهم به من تحمیل شدی خانوادش از این ماجرا خبر نداشتن میدونستم باز مواد زیاد زده و فاز روشن فکری برداشته منم از فرصت استفاده کردم و گفتم بیا بریم حق طلاق بده اینجوری راحت تر میشه جدا شد تا طلاق توافقی پیمان مغزشو گچ گرفته بودن ، اصلا فکر نمی کرد و قبول کرد . فقط خدا خدا میکردم خانوادش نفهمن. به هر بدبختی بود سر سه ماه طلاق گرفتم و با دو تا چمدون از اون خونه بیرون زدم . زنگ زدم به دوستم و آدرس خونه رو گرفتم و رفتم خونشون . رفیقم رو اپن نشسته بود و گفت ببین عزیزم من خیلی دلم میخواست بیای اینجا ولی بخدا خانواده هامون مخالفن ، میگن این دختره مطلقس ، به شماها نمیخوره و کلی حرف دیگه اگر میخوای یه هفته ای اینجا بمون ولی برای همیشه شرمندتم اونجا بود که معنی زن مطلقه رو فهمیدم ، بیست و پنج شیش سال سن داشتم و کلی درد رو دوشم بود . رفتم خونه پدر و مادرم و همون روز اول داداشم عربده کشید اگر میخوای اینجا باشی باید حقوقت دست من باشه . گفتم باشه بهت میدم ولی واسه سه ماه اول چک دادم واسه وکیل بعدش رو بهت میدم.. دروغ میگفتم اصلا چکی درکار نبود میخواستم تو این مدت یه راه فراری پیدا کنم. خواهر کوچیکم که ازدواج کرده بود و اون کوچیک تره هم اونقدر زبون داشت که کسی حریفش نبود، بدبخت و تو سری خور فقط من بودم.. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸✨{@ranjkeshideha} ••-••-••-••-••-••-••-••