▪️اسماعیل، سر راه امام حسن عسکری نشسته بود تا حضرت بیان و ازشون یه مقدار پول بخواد؛
▪️آقا که رسیدن، رفت جلو و کلی از فقر و بیچارگی شکایت کرد؛ رو به امام عسکری گفت:
_ آقا به خدا قسم یک درهم بیشتر ندارم، صبحانه و شام هم ندارم!...
امام حسن عسکری با ناراحتی نگاهش کردن و فرمودن، به اسم خدا قسم دروغ میخوری؟! تو همین الان ۲۰۰ درهم داری که زیر خاک قایمشون کردی!
بعد رو به غلامشون فرمودن: هرچی همراهت داری بده به اسماعیل.
▪️دوباره خطاب به اون مرد فرمودن:
_ این رو بدون هر موقع به اون پولهای زیر خاکت نیاز شدید پیدا کردی، ازشون محروم میشی!...
▪️یه مدت گذشت؛ وضعیت طوری شد که اسماعیل به شدت به اون پولها محتاج شد. رفت همون جایی که دفنشون کرده بود. وقتی خاکها رو کنار زد، دید هیچ اثری از پولها نیست!
▪️بعداً معلوم شد که پسر اسماعیل از جای اون پولها با خبر شده، همه رو دزدیده و فرار کرده!...
| اصول کافی،باب مايفصل به
دعوي المحق و المبطل حدیث۱۴، ص۵۰۹
#روایت_من
#شهادت_امام_حسن_عسکری
♨️
به روایتِ راویدین 👇
https://eitaa.com/joinchat/1951138468C9c6239cbb6