📌
#عملیات_انتقام
شیرینی مقاومت
حوالی ساعت ۱۹:۳۰ از حوزه هنری بیرون زدم. فصلنامهٔ سوره سیمرغ بالأخره به دستم رسیده بود. لحظهای که باید حس و حال شیرینی میداشتم چرا که برای اولینبار یکی از روایتهایی که نوشته بودم به چاپ رسیده بود. ولی من مثل ماتمزدهها در خیابان شریعتی قدم میزدم. از جلوی شیرینی فروشی رد میشدم که دو دل شدم شیرینی بخرم یا نه؟
شهادت سیدحسن عزیز، فوت یکی از اقوام، بیمهریهای یک عده دوستِ گرگصفت و مریضی خواهرم، دیگر ذوقی برایم نگذاشته بود که این لحظه را به خوشی یاد کنم. از جلوی مغازه عبور کردم. چند قدم بعد، دوباره خودم را مقابل یک قنادی دیگری پیدا کردم. بالأخره بعد از کلی کلنجار رفتن با دلم، وارد مغازه شدم. نیم کیلو کشمشی و مشهدی خریدم و پیاده به سمت خانه راه افتادم. سر کوچه نرسیده بودم که چند نقطهٔ ریز توجهام را جلب کرد که از آسمان رد میشد. زیاد مکث نکردم و به راهم ادامه دادم. تا برسم خانه و وارد اتاقم بشوم، برادر کوچکم زنگ زد و با کلی ذوق و خوشحالی گفت:
- داداش! داداش! زدن. موشکها دارن میرن.
من که تازه متوجه شده بودم آن نقطههای ریز چه چیزی بود، زود جلوی تلویزیون سبز شدم. روشنش کردم. بین شبکههای خبر و افق مدام در حال رفت و آمد بودم. بغض و سنگینی که روی سینهام بود تبدیل به اشک شوق شد. انگار تمامی غمهای امروز جای خودشان را به خوشی بیحد و مرز داده بود. یخچال را باز کردم تا آب بخورم، چشمم به شیرینیها افتاد. انگار اینها برای چاپ روایت نبودند. شیرینیِ شخم شدن تلآویو توسط موشکهای لشگر صاحب الزمان بودند.
عطا حکمآبادی
سهشنبه | ۱۰ مهر ۱۴۰۳ |
#آذربایجان_شرقی #تبریز
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎
بلـه |
ایتــا