📌 #غزه
مرگ در اثر گرسنگی و تشنگی
ما تقریبا میدانیم مرگ با شلیک مستقیم گلوله چطور مرگی است.
حالا مدتهاست فهمیدهایم مرگ با شلیک موشک به خانهها یعنی چه.
ما اما تصوری از مرگ در اثر گرسنگی و تشنگی نداریم.
ما حتی تصور درستی از گرسنگی و تشنگی هم نداریم.
این روزها در غزه آدمها اگر با شلیک مستقیم گلولهها کشته نشوند، اگر زیر آوار خانهها نمانند، اگر ترکش موشکها نکشدشان، گرسنگی و تشنگی از پا درشان میآورد.
الان سال ۲۰۲۵ میلادی است. ما در جهان مدرنی زندگی میکنیم که برای حفاظت از حقوق حیوانات سازمانهای بینالمللی وجود دارد، برای کاهش گرمای هوا بودجههای بینالمللی هزینه میشود و برای سفر به فضا هزینههای بیحدی صرف میشود.
در همین روزها اهالی غزه به خاطر بینانی، به خاطر تمام شدن آب سالم و به خاطر نبودن چیزی که بشود خورد، دارند میمیرند.
مردم نه یکی یکی که دهتا دهتا دارند میمیرند.
ادامه روایت در مجله راوینا
http://khadijakubra.com/pay
محمدرضا جوانآراسته
zil.ink/mrarasteh
دوشنبه | ۳۰ تیر ۱۴۰۴ | #قم
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
📌 #غزه
عطر صابون اسرائیلی
مسلمانهای الجزیره توی مسجد کتشاوه تحصن کرده بودند. ارتش فرانسه میخواست مسجد را به کلیسا تبدیل کند. همانطور که خانه، مزارع و همه امکانات مسلمانهای الجزایری را غصب کرده بود خودشان را کشته بود و به جایشان سفیدپوستهای اروپا را در املاکشان ساکن کرده بود. تعداد آدمهای توی مسجد زیاد بود بیشتر از چهار هزار نفر. قصه برای قرن نوزدهم میلادیست. به شمسی میشود نیمه دوم اردیبهشت ۱۳۲۴. سربازهای فرانسوی مسجد را روی سر الجزایریها خراب کردند. چهار هزار نفر فقط در لحظه تخریب مسجد شهید شدند.
این رقم برای ارتش فرانسه خیلی رقم زیادی نبود. پیش آمده بود در یک روز چهل و پنج هزار نفرشان را بکشد.
حتی وقتی دادگاههای بینالمللی به استقلال الجزایر رای دادند و فرانسه محکوم شد باز برایش دلیل نشد که دست از این لقمه چرب و نرم بردارد. از سال ۱۲۰۹ تا ۱۳۲ سال بعد که قیام مردم الجزایر به نتیجه رسید این سرزمین همه جور جنایت را تجربه کرده بود.
حتی روشنفکری بعضی سربازهای الجزایر که برای اثبات حسن نیتشان در کنار ارتش فرانسه با آلمان نازی جنگیده بودند باعث نشد فرانسه از استخوان مجاهدین الجزایری در صنعت صابونسازی و تصفیه شکر استفاده نکند!
ادامه روایت در مجله راوینا
طیبه فرید
@tayebefarid
چهارشنبه | ۱ مرداد ۱۴۰۴ | #فارس #شیراز
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
📌 #غزه
فصل گرسنگی
یکماه بعد از جنگی که چشم و دلمان را خون کرده بود، بعد از جنگی که مدام دلمان به دهنمان رسیده بود و مچاله و لبریز از احساسات ترک خورده بودیم؛ برای احیای احساسات تَه کشیدهمان گفتیم: گوشهای جمع بشویم، همدیگر را ببینیم و ارواح خسته و مچالهمان را نوازش کنیم. قرار گذاشتیم هر کدام از خانه چیزی زیر بغل بزنیم و به هم برسیم. حرفهای خوب بزنیم، خندههای از ته دل کنیم و لقمهای از هنرنمایی دست و پنجهی هم مزه کنیم.
اینجایی که ما جمع شدیم، فصل تابستان بود و گرما حسابی خوشهی شالی و برنج را میترکاند؛ اما خبر رسید، همان دشمنی که دوازده روز پنچه به پنچهمان خون ریخت و جنایت کرد، یک گوشهی نزدیک دنیا که اسمش غزه است، برای نسلی بیدفاع، فصلی رقم زده به اسم "گرسنگی".
میگویند؛ موجودات از هر فصل که عبور کنند، بزرگتر میشوند؛ اما "گرسنگی" فصلی نیست رشددهنده. گرسنگی جانکاه است و این دشمن برای آن نسل بیدفاع که مثل مژهی برگشته همیشه خار چشمهایش است، ارادهای جز خشکاندن ساقههای نازکشان را ندارد.
روزگار میل عجیبی به گدازاندن ما دارد؛ مثلاً دور هم جمع شده بودیم خستگی بزداییم و حرفهای شیرین بزنیم؛ اما دلخوشی در این جای تاریخ مقداری کری و کوری و نافهمی لازم دارد که ما نداریم.
تلخی خبر "فصل گرسنگی" آنقدر قوی بود که دورهمی شیرین زنانهمان را زهرمار کرد.
حمیده عاشورنیا
دوشنبه | ۳۰ تیر ۱۴۰۴ | #گیلان #رشت
پس از باران؛ روایتهای گیلان
@pas_az_baran
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
📌 #فارس
محفل روایتخوانی
@ravadar
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
📌 #حمله_تروریستی_زاهدان
سیستان و بلوچستان نباید قد راست کند
صدایش میلرزد؛ میگوید خدا بعد از ۱۶ سال راز و نیاز و نذر یک بچه نصیبش کرده. میگوید همین که آمدم بلندش کنم و به آغوش بکشمش تا صدای تیراندازی نترساندش تیر آمد و نصف سر پسر هفت ماههاش را برده است.
سیستان و بلوچستان حالا شده است پاشنه آشیل جمهوری اسلامی همین که میآیی از مظلومیت، گرسنگی و قتل عام کودکان غزه بگویی میگویند شما خیلی دلسوزی به کودکان ایران نگاه کن به همین سیستان و بلوچستان خودمان نگاه کن بیل زنی؟ زمین خودمان را بیل بزن. سیستان و بلوچستان پاشنه آشیل شده باید هم بماند تا چماق باشد بر سرمان که صدایمان را قطع کند و سرمان را زیر بیاندازد.
وقتی شاخص فلاکت که جمع تورم و بیکاری استانها را نگاه میکنی سیستان و بلوچستان وضعش از خوزستان و اصفهان در یک دهه گذشته بهتر است بهتر هم شده است نه اینکه وضعش خوب باشد دیگر دردی نداشته باشد سیستان و بلوچستان سرزمین گنجهای پنهان ایران است اما میخواهند این گنجها پنهان بماند همین که میخواهد آب زیر پوستش بدود چوب لای چرخش میکنند تا مبادا از چماق بودن دربیاید.
یا مردم را بیمهابا و بیدلیل میکشند یا هرجا ببینند کاری دارد انجام میشود سریع تفنگشان را روی دوششان میاندازند و تویوتاهای هایلوکسشان را که پشتش تیربار گذاشتهاند، روشن میکنند سراغشان میروند مانور میدهند تا رعب و وحشت بماند و دلها خالی شود، تا سیستان و بلوچستان ناامن بماند و قید پیشرفتش را بزنند. گنجهای پنهان این سرزمین باید پنهان بماند و زندگی مردم تکان نخورد تا خشم مردم نسبت به جمهوری اسلامی بیشتر و بیشتر شود. حالا نوبت زاهدان شده است و قرعه به نام نوید بلوچ شیر محمدی هفت ماهه افتاده که سرش برود اما اسم ناامنی از چهره زاهدان پاک نشود به من باشد میگویم سیستان و بلوچستان حالا خط مقدم است و باید هرکاری میشود کرد تا تصویرش در ذهن خود مردم و افکار عمومی ایران بجای سوختکشی و ناامنی و قاچاق به پیشرفت و فرصت و نعمت تبدیل شود.
احسان قائدی
یکشنبه | ۵ مرداد ۱۴۰۴ #سیستان_و_بلوچستان #زاهدان
ترانگ؛ روایت سرزمین گنجهای پنهان
@taraanag
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
📢 #خوزستان
محفل ادبی سرونامه
@revayatekhouzestan
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
📌 #روایت_مردمی_جنگ
هندوانهفروش
نیم ساعتی بود که به تکاب رسیده بودیم. توی ماشین زیر گرمای طاقتفرسای تابستان منتظر تمام شدن صف طولانی بنزين بودیم. چشمم را که چرخاندم دیدم هندوانههای خوش رنگ و لعاب کنار خیابان از دور چشمک میزنند. از ماشین پیاده شدم و راهم را به سمت نیسانِ هنداونهفروش کنار خیابان کج کردم.
مردی بود تقریبا ۴۰ ساله با شلوار کردی و پیراهن چهارخانه، سلام کردم و مشغول برانداز کردن هنداونهها شدم.
چند دقیقه بعد سر و کله یک پاسدار درجهدار هم پیدا شد. سلامی گرم به فروشنده کرد و فورا مشغول سوا کردن هندوانهها شد. گویی عجله داشت.
مردِ هندوانهفروش با همان لهجهی زیبای کوردی گفت: «برا سربازهاتان هِندوانه میخری؟»
در جواب گفت: «بله حاج آقا»
هندوانهفروش فوراً دست به کار شد. یک هندوانهی خوشرنگ و تپل را سوا کرد و گفت: «این را هم از طرف من به سربازهاتان بدین...»
سیده حدیث حسینزاده
جمعه | ۳ مرداد ۱۴۰۴ | #آذربایجان_غربی #تکاب
رسا
@ravayatrasa
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
📢 #سیستان_و_بلوچستان
رونمایی کتاب «پاکسِتان»
@taraanag
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
📌 #روایت_مردمی_جنگ
📌 #محرم
آناهیتا
نشستهام روی صندلی. آناهیتا با آبپاش موهایم را خیس میکند. سنش از من بیشتر است ولی کوچکتر میزند. موهای سیاهش را بالا بسته. میپرسد: «چه مدلی؟» میگویم: «لیر.»
اینقدر کار داشتم و امروز و فردا کردم که کوتاه کردن موهایم افتاد به غروب آخرین روز ذیالحجه. تا محرم نشده بود باید میرفتم و کار را تمام میکردم.
رسم نداریم توی عزای امام حسین پایمان به آرایشگاه باز شود.
برای همین تا رسیدم خانه مامان، گفتم میروم پیش آناهیتا و برمیگردم.
آناهیتا را خیلی وقت بود ندیده بودم. شروع کرد احوالپرسی و این که کجا هستی و از این محله رفتهای که به ما سر نمیزنی و از این حرفها. حرف از گذر زمان شد. گفتم: «یادتونه اومدم واسه عقدم پیشتون» گفت: «آره آره.» گفتم: «واسه عروسیم هم اومدم.»
گفت: «اونو یادم نیست.»
- عروسی نگرفتیم آخه. مهمونی بود. رفته بودیم سوریه.
گفت: «جدی میگی؟ سوریه رفتی؟ خوش به حالت. »
گفتم: «آره وقتی برگشتیم دیگه داستانای داعش شروع شد. کسی نتونست بره.»
- خیلی دلم میخواد برم حرم حضرت زینب. میدونی به نظر من حضرت زینب قهرمان کربلا بوده. من دارم سفرنامه کربلامو مینویسم.
چشمهایم گرد شد. آناهیتا؟ کربلا؟ سفرنامه؟
بعد شروع کرد از کربلابی که یکهویی نصیبش شده بود، گفتن. از اینکه رفته بود نشسته بود توی خیمهگاه. فضای عاشورا را حس کرده و صدای گریه زن و بچهها را شنیده بود و اسبی غرق خون از کنارش گذشته بود و از هوش رفته بود.
بعد انگار مقتل بخواند شروع کرد مصائب حضرت زینب را گفتن. من گریه میکردم، آناهیتا گریه میکرد. هیچ وقت فکر نمیکردم شب اول محرم آرایشگاه زنانه بشود هیئت و آناهیتا برایم روضه بخواند. جنگ دلنازکمان کرده بود انگار.
تا آن موقع هیچ چیز از جنگ چند روز پیشمان با اسرائیل نگفته بود. بعد که سیاهی پای چشمهایش را پاک کرد گفت: «دو سه روز از جنگ رفته بود که به شوهرم گفتم: «میبینی همه چی داره تکرار میشه. همون اتفاقاتی که برای امام حسین افتاد همون دعوتها، همون فریبها، همون دروغگوییها و نامردیها.»»
آناهیتا رفته بود راهپیمایی. گفت: «ازم گزارش هم گرفتند. گفتم ما هر سال محرم داریم درسی که امام حسین بهمون داد رو پاس میکنیم. امام حسین بهمون یاد داده جون بدیم ولی زیر بار ذلت نریم.»
بعد از امتحان احکام تجارت گفت که باید برای شنبه میخواند. از امتحان بهداشت اصناف. کارش تمام شده بود. آینه را داد دستم. سشوار را زد به برق.
قبل از اینکه صدای سشوار بلند شود گفت: «میدونی من همیشه زورم میاومد مالیات بدم. وقتی که مالیات میگیرن بهت اجازه میدن که انتخاب کنی پولت کجا خرج بشه: برای بهداشت، برای شهرسازی...
من همین هفته رفتم فرم را گرفتم و پر کردم و گزینه تسلیحات نظامی رو زدم. از این به بعد با جون و دل مالیات میدهم.»
زینب عطایی
دوشنبه | ۹ تیر ۱۴۰۴ | #اصفهان
مجموعه ادبی روایتخانه
@revayat_khane
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
📌 #حمله_تروریستی_زاهدان
سیستان و بلوچستان نباید قد راست کند
صدایش میلرزد؛ میگوید خدا بعد از ۱۶ سال راز و نیاز و نذر یک بچه نصیبش کرده. میگوید همین که آمدم بلندش کنم و به آغوش بکشمش تا صدای تیراندازی نترساندش تیر آمد و نصف سر پسر هفت ماههاش را برده است.
سیستان و بلوچستان حالا شده است پاشنه آشیل جمهوری اسلامی همین که میآیی از مظلومیت، گرسنگی و قتل عام کودکان غزه بگویی میگویند شما خیلی دلسوزی به کودکان ایران نگاه کن به همین سیستان و بلوچستان خودمان نگاه کن بیل زنی؟ زمین خودمان را بیل بزن. سیستان و بلوچستان پاشنه آشیل شده باید هم بماند تا چماق باشد بر سرمان که صدایمان را قطع کند و سرمان را زیر بیاندازد.
وقتی شاخص فلاکت که جمع تورم و بیکاری استانها را نگاه میکنی سیستان و بلوچستان وضعش از خوزستان و اصفهان در یک دهه گذشته بهتر است بهتر هم شده است نه اینکه وضعش خوب باشد دیگر دردی نداشته باشد سیستان و بلوچستان سرزمین گنجهای پنهان ایران است اما میخواهند این گنجها پنهان بماند همین که میخواهد آب زیر پوستش بدود چوب لای چرخش میکنند تا مبادا از چماق بودن دربیاید.
ادامه روایت در مجله راوینا
احسان قائدی
یکشنبه | ۵ مرداد ۱۴۰۴ #سیستان_و_بلوچستان #زاهدان
ترانگ؛ روایت سرزمین گنجهای پنهان
@taraanag
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
📢 #سیستان_و_بلوچستان
کارگاه آموزش روایتنویسی با موضوع جنگ
@taraanag
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
📌 #روایت_مردمی_جنگ
جانفدای بندر
تابوت شهید روی دستان همشهریانش در حال تشییع بود. گروه دمامزنی برای استقبال باشکوه از شهید آماده شده بودند.
جمعیت در گرمای ۵۰ درجه اقتدار و خون گرمی بچههای بندر را به رخ میکشید.
در آن شلوغی مادر و خالهام گرم صحبت بودند. مادرم گفت: «روزیش بوده شهید بشه.» خاله سری تکان داد و گفت: «آره سپر بلای بندر شد» مادرم از ته دل آهی کشید و گفت: «راست میگی جونفدای بندر شد».
تا چشم کار میکرد مردم از دل کوچههای اطراف محله و خیابانهای منتهی به گلزار شهدا به جمعیت تشییعکننده اضافه میشدند. تابوت که به گلزار شهدا رسید گروه دمام و مداح همزمان با هم شروع کردند و نوای «ای اهل حرم میر و علمدار نیامد؛ سقای حسین سید و سالار نیامد...» در فضا پیچید.
شهید سعید آذربادگان جان فدای بندر بود و مردم هم برایش سنگ تمام گذاشته بودند...
معصومه نیلاد
شنبه | ۷ تیر ۱۴۰۴ | #هرمزگان #بندرعباس
مشتا؛ روایت هرمزگان
ble.ir/moshta_revayat
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها