📌 #روایتهای_مادرانه
📌 #غزه
در میان آتش
دیشب مهمان منزل پدری بودیم،
ساعت نه شب بلاخره پدرم توانست شبکه تلوزیون را از پویا به شبکه یک تغییر دهد.
مشروح اخبارتصویری را نشان داد که اول از آن سطحی گذشتم و به عمق فاجعه پی نبردم اما حالا اصلا آن تصویر از جلوی چشمانم کنار نمیرود.
تصویر کودکی در غزه را نشان میداد که در میان شعلههای آتش گیر افتاده بود.
نه راه پس داشت نه راه پیش،
شاید دنبال مادرش میگشت.
نمیدانم...
نیمه شب با صدای گریه محمد علی از خواب بیدار میشوم،
گرسنهاش است...
یعنی کودکان غزه هم گرسنه میشوند!!!
نرگس شراهی
چهارشنبه | ۷ خرداد ۱۴۰۴ | #مرکزی #اراک
رسام؛ روایتسرای استان مرکزی
@rasam_markazi
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
1.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 #غزه
آمده بودم با چای تازه دم و کیک هویج، برای غزه یار جمع کنم!
سر قوری چای را برمیدارم. عطر گل محمدی و هل توی سرم میچرخد. مرا به خاطرات خانه پدر بزرگ میبرد.
آن روز هم پای سماور کمک دست عمه فاطمه بودم.
اسپند سوز را که روی بخار سماور داغ کرده بود و اسپند میریخت؛ دستم داد گفت برو ببر برای مهمان ها.
نمیدانستم این کارها چه معنایی دارند، فقط انجام میدادم.
روضه بود و سماور چای و گلاب و اسپندش.
اما امروز چایی دم کرده را بوییدم. حال خوبش مرا هوشیار کرد.
کیک را از فر درآوردم؛ رنگنارنجی کیک هویج دلم را قلقلک میداد. جلوی افسار نفس را کشیدم.
آمده بودم با چای تازه دم و کیک هویج، برای غزه یار جمع کنم!
مهمانها که رسیدند، از خواندن دعا توسل استقبال نشد.
مردها نشستند روی مبل و خانمهای توی اتاق بالاسر بچهها مشغول حرف زدن شدند، انگار باید صبر میکردم.
اما...
چقدر...؟
هر چند ثانیه یک کودک فلسطینی...
چشمم به بچهها میافتد که گرم بازی هستند.
چقدر از آن زندگی در اوج جنگ فاصله داریم.
بیخیال دنیای کودکان غزه قصه میخوانیم و غصههای بیهوده دیگری میخوریم.
موقع شام چهره آن دختر فلسطینی که قابلمه خالی را باید به چادر ببرد دلم را میلرزاند.
یا ابالفضل العباس، برخیز و برادری کن، بچههای غزه آب ندارند... غذا ندارند، نگذار هیچ کدام خجالت زده به چادر برگردند.
زهرا بذرافشان
eitaa.com/zanemoasser
یکشنبه | ۱۱ خرداد ۱۴۰۴ | #خراسان_جنوبی #شوسف
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
📌 #غزه
کودک سیر، کودک گرسنه
عکسی دیدم که پرتم کرد وسط تابستان بیست و اندی سال پیش.
روزهایی که با برادر کوچکم و بچههای فامیل مادری توی روستا از صبح که صبحانه میخوردیم تا شب دنبال هم میدویدیم و بازی میکردیم. ظهرها وسط دویدنهایمان، از ترس سوختن توی بازی، ناهار را نصفه و نیمه میخوردیم و باز میدویدیم توی باغ وسط درختهای گردو.
آفتاب که غروب میکرد، گلههای گوسفند و بز یکی یکی از چراگاه برمیگشتند و با صدای زنگولهی بزها میفهمیدیم که دیگر وقت بازی تمام است. همه برای شام میرفتیم خانهی بیبیسیدفاطمه.
ادامه روایت در مجله راوینا
مهدیه سادات حسینی
eitaa.com/razist
یکشنبه | ۲۹ تیر ۱۴۰۴ | #کرمان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
2.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 #غزه
من مادر صفری هستم
امیرحسین که توی آشپزخانه بود را صدا زدم: "یه سیب از یخچال برام میاری؟"
بین پیجهای جهانی، اینستاگردی میکردم.
خیلی قبلتر کسی از من سوال کرد: "به مادری کردن خودت چه نمرهای میدی؟"
خیلی سریع و بدون مِن و مِن، با اعتماد به نفس گفتم: "تربیتشون رو که سپردم دست مادر عالم، اما برای رسیدگی بهشون کم نذاشتم. نمرم بیست نباشه نوزده و هفتاد و پنجه"
به دخترها که جوابم را گفتم کلی خندیدند و گفتند: "مامان به نظرت ما نباید اینو جواب میدادیم."
ادامه روایت در مجله راوینا
مهدیه مقدم
ble.ir/httpsbleirhttpsbleirravi1402
سهشنبه | ۳۱ تیر ۱۴۰۴ | #تهران
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
📌 #غزه
نشستهایم پای چوبهی دار
در اتاقک فیزیوتراپی هیچ خبری از دنیای بیرون نیست. همه سرهایشان را در لاکشان فرو کرده و حواسشان به درد کمر و پا و شانه و گردن خودشان است. حق هم دارند. درد است دیگر، نمیگذارد شبها چشم روی هم بگذارند. حواس آدمها اینجا فقط به تیکتیکِ ضربهها و جریان تند برق است که بیوقفه زیر پوستشان میخزد. جریانی که هیچ چیز را یادشان نمیاندازد جز کارهای روزمرهای که اگر الان اینجا نبودند باید سرشان به آن گرم میشد تا زندگی پیش برود. چند دقیقهای که میگذرد، ضربهها تمام میشوند. فیزیوتراپ میگوید خبرم کنید تا درجهی دستگاه را زیاد کنم، بدن بیحس میشود و جریان برق را نمیفهمید. درجه هر چند دقیقه یک بار زیاد میشود، مثل خبرهایی که از سال و ماه و حتی روز و ساعت هم گذشته و لحظهای شده است.
ادامه روایت در مجله راوینا
طیبه روستا
@r5roosta
چهارشنبه | ۱ مرداد ۱۴۰۴ | #فارس #شیراز
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
📌 #غزه
📌 #روایتهای_مادرانه
سقوط از جاده تندرستی
وقتی در مراکز جامع سلامت، برای مادران و کودکان، مراقبتهای بهداشتی انجام میدادم، خیلی دقت میکردم که روند رشد کودکان تحت مراقبت را درست انجام دهم. به کالیبراسیون وزنه اهمیت میدادم. در تعداد پوشش لباس، حتی ملحفه یکبار مصرف هم که روی وزن، تاثیر آنچنانی نداشت، برایم مهم بود. همه اینها برای این بود که در روند مراقبت از رشد نوزدان و کودکان اختلالی ایجاد نشود.
بهمحض اینکه نوزاد و یا کودکی از نمودار جاده تندرستی منحرف میشد، نگرانیهایم چندین برابر میشد؛ که نکند در آموزش به مادر یا در انجام مراقبتها کوتاهی کرده باشم. به همین خاطر روی آموزشهای مراقبتی از نوزدان و کودکان تأکید بیشتری میکردم، تا مطمئن شوم که مادران کاملا متوجه چگونگی مراقبت از بچههایشان شدهاند.
ادامه روایت در مجله راوینا
عصمت نیکسرشت
دوشنبه | ۳۰ تیر ۱۴۰۴ | #لرستان #خرمآباد
راویماه
@ravimah
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
📌 #غزه
مرگ در اثر گرسنگی و تشنگی
ما تقریبا میدانیم مرگ با شلیک مستقیم گلوله چطور مرگی است.
حالا مدتهاست فهمیدهایم مرگ با شلیک موشک به خانهها یعنی چه.
ما اما تصوری از مرگ در اثر گرسنگی و تشنگی نداریم.
ما حتی تصور درستی از گرسنگی و تشنگی هم نداریم.
این روزها در غزه آدمها اگر با شلیک مستقیم گلولهها کشته نشوند، اگر زیر آوار خانهها نمانند، اگر ترکش موشکها نکشدشان، گرسنگی و تشنگی از پا درشان میآورد.
الان سال ۲۰۲۵ میلادی است. ما در جهان مدرنی زندگی میکنیم که برای حفاظت از حقوق حیوانات سازمانهای بینالمللی وجود دارد، برای کاهش گرمای هوا بودجههای بینالمللی هزینه میشود و برای سفر به فضا هزینههای بیحدی صرف میشود.
در همین روزها اهالی غزه به خاطر بینانی، به خاطر تمام شدن آب سالم و به خاطر نبودن چیزی که بشود خورد، دارند میمیرند.
مردم نه یکی یکی که دهتا دهتا دارند میمیرند.
ادامه روایت در مجله راوینا
http://khadijakubra.com/pay
محمدرضا جوانآراسته
zil.ink/mrarasteh
دوشنبه | ۳۰ تیر ۱۴۰۴ | #قم
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
📌 #غزه
عطر صابون اسرائیلی
مسلمانهای الجزیره توی مسجد کتشاوه تحصن کرده بودند. ارتش فرانسه میخواست مسجد را به کلیسا تبدیل کند. همانطور که خانه، مزارع و همه امکانات مسلمانهای الجزایری را غصب کرده بود خودشان را کشته بود و به جایشان سفیدپوستهای اروپا را در املاکشان ساکن کرده بود. تعداد آدمهای توی مسجد زیاد بود بیشتر از چهار هزار نفر. قصه برای قرن نوزدهم میلادیست. به شمسی میشود نیمه دوم اردیبهشت ۱۳۲۴. سربازهای فرانسوی مسجد را روی سر الجزایریها خراب کردند. چهار هزار نفر فقط در لحظه تخریب مسجد شهید شدند.
این رقم برای ارتش فرانسه خیلی رقم زیادی نبود. پیش آمده بود در یک روز چهل و پنج هزار نفرشان را بکشد.
حتی وقتی دادگاههای بینالمللی به استقلال الجزایر رای دادند و فرانسه محکوم شد باز برایش دلیل نشد که دست از این لقمه چرب و نرم بردارد. از سال ۱۲۰۹ تا ۱۳۲ سال بعد که قیام مردم الجزایر به نتیجه رسید این سرزمین همه جور جنایت را تجربه کرده بود.
حتی روشنفکری بعضی سربازهای الجزایر که برای اثبات حسن نیتشان در کنار ارتش فرانسه با آلمان نازی جنگیده بودند باعث نشد فرانسه از استخوان مجاهدین الجزایری در صنعت صابونسازی و تصفیه شکر استفاده نکند!
ادامه روایت در مجله راوینا
طیبه فرید
@tayebefarid
چهارشنبه | ۱ مرداد ۱۴۰۴ | #فارس #شیراز
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
📌 #غزه
فصل گرسنگی
یکماه بعد از جنگی که چشم و دلمان را خون کرده بود، بعد از جنگی که مدام دلمان به دهنمان رسیده بود و مچاله و لبریز از احساسات ترک خورده بودیم؛ برای احیای احساسات تَه کشیدهمان گفتیم: گوشهای جمع بشویم، همدیگر را ببینیم و ارواح خسته و مچالهمان را نوازش کنیم. قرار گذاشتیم هر کدام از خانه چیزی زیر بغل بزنیم و به هم برسیم. حرفهای خوب بزنیم، خندههای از ته دل کنیم و لقمهای از هنرنمایی دست و پنجهی هم مزه کنیم.
اینجایی که ما جمع شدیم، فصل تابستان بود و گرما حسابی خوشهی شالی و برنج را میترکاند؛ اما خبر رسید، همان دشمنی که دوازده روز پنچه به پنچهمان خون ریخت و جنایت کرد، یک گوشهی نزدیک دنیا که اسمش غزه است، برای نسلی بیدفاع، فصلی رقم زده به اسم "گرسنگی".
میگویند؛ موجودات از هر فصل که عبور کنند، بزرگتر میشوند؛ اما "گرسنگی" فصلی نیست رشددهنده. گرسنگی جانکاه است و این دشمن برای آن نسل بیدفاع که مثل مژهی برگشته همیشه خار چشمهایش است، ارادهای جز خشکاندن ساقههای نازکشان را ندارد.
روزگار میل عجیبی به گدازاندن ما دارد؛ مثلاً دور هم جمع شده بودیم خستگی بزداییم و حرفهای شیرین بزنیم؛ اما دلخوشی در این جای تاریخ مقداری کری و کوری و نافهمی لازم دارد که ما نداریم.
تلخی خبر "فصل گرسنگی" آنقدر قوی بود که دورهمی شیرین زنانهمان را زهرمار کرد.
حمیده عاشورنیا
دوشنبه | ۳۰ تیر ۱۴۰۴ | #گیلان #رشت
پس از باران؛ روایتهای گیلان
@pas_az_baran
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
📌 #غزه
روز تاریخی سیدنی
یکسال پیش، وقتی وارد سیدنی شدم، شنیدم هر هفته در مرکز شهر برای غزه راهپیمایی برگزار میکنند. قضیه را جدی نگرفتم. تصورم از راهپیماییشان یک جمعیت پانصد نفره بود که بیشترشان عربهای ساکن سیدنیاند. تلاشی نکردم تا برای یکبار هم که شده در راهپیماییشان شرکت کنم. بعد از حمله اسرائیل به ایران برای اولینبار به راهپیمایی رفتم. آنجا بود که فهمیدم تصورم با واقعیت چه قدر متفاوت بودهاست. جمعیت خیلی خیلی بیشتر از آن بود که فکر میکردم با نژادها و رنگهای متنوع. حالا راهپیماییهای هفتگی برایم جدیتر شده بود. برایم عجیب بود که چطور میتوانند هر هفته با تمام کارشکنیهای پلیس تجمع را برگزار کنند.
هفتهی پیش بعد از رسیدن خبر قحطی و گرسنگی مردم غزه، اعلام کردند راهپیمایی بعدی را روی پل هاربر بریج انجام میدهند. هاربر بریج مهمترین پل سیدنی است. نماد شهر محسوب میشود مثل میدان آزادی تهران.
از همان اول مشخص بود پلیس مخالفت خواهد کرد و همین کار را هم کرد. نخست وزیر هم همین طور. با تلاش تیم حقوقی برگزار کنندهها، مجوز تجمع درست شب قبل از راهپیمایی صادر شد. این یعنی تمام تلاشی که میتوانستند برای کم کردن جمعیت راهپیمایی انجام بدهند را انجام دادهبودند.
ادامه روایت در مجله راوینا
خاطرهٔ علی از سیدنی
به روایت فاطمه نصراللهی
دوشنبه | ۱۳ مرداد ۱۴۰۴ | #قم
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
📌 #غزه
روز تاریخی سیدنی
یکسال پیش، وقتی وارد سیدنی شدم، شنیدم هر هفته در مرکز شهر برای غزه راهپیمایی برگزار میکنند. قضیه را جدی نگرفتم. تصورم از راهپیماییشان یک جمعیت پانصد نفره بود که بیشترشان عربهای ساکن سیدنیاند. تلاشی نکردم تا برای یکبار هم که شده در راهپیماییشان شرکت کنم. بعد از حمله اسرائیل به ایران برای اولینبار به راهپیمایی رفتم. آنجا بود که فهمیدم تصورم با واقعیت چه قدر متفاوت بودهاست. جمعیت خیلی خیلی بیشتر از آن بود که فکر میکردم با نژادها و رنگهای متنوع. حالا راهپیماییهای هفتگی برایم جدیتر شده بود. برایم عجیب بود که چطور میتوانند هر هفته با تمام کارشکنیهای پلیس تجمع را برگزار کنند.
هفتهی پیش بعد از رسیدن خبر قحطی و گرسنگی مردم غزه، اعلام کردند راهپیمایی بعدی را روی پل هاربر بریج انجام میدهند. هاربر بریج مهمترین پل سیدنی است. نماد شهر محسوب میشود مثل میدان آزادی تهران.
از همان اول مشخص بود پلیس مخالفت خواهد کرد و همین کار را هم کرد. نخست وزیر هم همین طور. با تلاش تیم حقوقی برگزار کنندهها، مجوز تجمع درست شب قبل از راهپیمایی صادر شد. این یعنی تمام تلاشی که میتوانستند برای کم کردن جمعیت راهپیمایی انجام بدهند را انجام دادهبودند.
ادامه روایت در مجله راوینا
خاطرهٔ علی از سیدنی
به روایت فاطمه نصراللهی
دوشنبه | ۱۳ مرداد ۱۴۰۴ | #قم
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
📌 #غزه
یک لحظه هم یک لحظه است...
هشدار داده بودند که در چنین دمایی بیرون نیاییم؛ اشعهی فرابنفش خورشید ممکن است باعث سرطان شود. اما بر خلاف تصورم، جمعیت خوبی آمده بودند. دیشب به دوستم گفتم: "کاش تجمع میافتاد یک روز دیگه. فردا همه جا تعطیل کردن با این وضع"
پشت پیامم نوشت: "سختتر از بمباران که نیست!"
صبح نفهمیدم چطور جملات را روی برگه نوشتم. هر چه بیشتر مینوشتم، بیشتر خجالت میکشیدم. از اینکه حتی توی همین تجمع هم نتوانم فریادم را برسانم به سازمان ملل... غزه گرسنه است، دنیا فقط تماشا میکند.
نه غدا، نه آب... فقط سکوت و نسلکشی
گرسنگی دادن، جنایت جنگی ست. محاصره را بشکنید.
سازمان ملل! با حرف که نمیشود کسی را سیر کرد! پس کو قطعنامهها؟ کجایند قانونهای حقوق بشر؟ برای لیبی که سریع وارد شدید؛ مردم غزه مگر چه فرقی دارند؟
دختری را دیدم، حدوداً دوساله آمده بود. در دست مردم عروسکهایی بود که کفنپوش شده بودند. صحنهها با چنان تقارنی پیش میرفت که فریادهایمان بلندتر میشد. با پرچم فلسطین مردم برای هم سایه درست میکردند تا آفتاب کمتری بخورند. صبح که با دوستم در مسیر راه بودیم؛ خواهرش زنگ زد و با نگرانی گفت: "توی این آفتاب کجا رفتین؟ حتی ضد آفتاب هم توی این دما ده دقیقهای بیاثر میشه"
ادامه روایت در مجله راوینا
بهناز ثریائی
چهارشنبه | ۱ مرداد ۱۴۰۴ | #خراسان_رضوی #مشهد
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها