📌
#سوریه
ساحل مدیترانه
قرار شد مثل همهی آنهایی که به لبنان رفتهاند از مرز سوریه به بیروت برویم. اختلاف مسافت فقط دو ساعت است و هیچ تردیدی برای رفتن باقی نمیماند.
قبل از آن که راهی شویم برای دیدن نازحین به یک اردوگاه میرویم. هنوز هیچ تصویری از این اردوگاه در اخبار منتشر نشده است. تصوری از آنچه خواهم دید ندارم. سوار بر سیارهی قسمت هستم و فرمانده فرمان میدهد. میخواهیم تا قبل از برنامههای شب میلاد فرمانده زینب، برگشته باشیم.
علی رسول رانندگی میکند. چهار خانم نویسنده همراهمان هستند. ون پر است و من کنار در نشستهام. در انتهای خیابان اصلی اردوگاه توقف میکنیم. اولین نفر پیاده میشوم.
اولین صحنهای که میبینم در کسری از ثانیه در ذهنم ثبت میشود.
یک خانوادهی لبنانی جلوی یک بالکن نیم متری، روی دیوار تصویر آسه سید حسن، چند صندلی پلاستیکی، چای، پیر و جوون، کودک و خردسال، دور هم شستهاند.
با دیدن ما ناگهان همگی با هم فریاد میزنند: ایرانی؟! انتم ایرانی!؟ فریاد بلند خوشآمدید خوش آمدید همه را میخنداند.
دیده بوسی میکنیم. هر کدامشان پر از حرفهای نگفته است. زنها دورم حلقه زدهاند و با هیجان صحبت میکنند.
من فکر میکنم جای درستی آمدیم.
باید که «اینجا» بمانیم…
مهسا الویری
یکشنبه | ۲۷ آبان ۱۴۰۳ |
#سوریه #دمشق
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎
بلــه |
ایتــا |
ویراستی |
شنوتو |
اینستا