انجمن راویان فجر فارس(NGO)
🚩 یافاطمه الزهرا سلام الله علیها🚩 خاکهای نرم کوشک _  ١۴ شهید عبدالحسین برونسی تالیف :سعید عاکف حکم ا
🚩یافاطمه الزهرا سلام الله علیها🚩 خاکهای نرم کوشک _ ١۵ شهید عبدالحسین برونسی تالیف :سعید عاکف قرعه کشی راوی: سید کاظم حسینی جریان خلق کرد و حمله به شهر پاوه تازه پیش آمده بود. همان روزها ی اول، می خواستند نیروها را به کردستان اعزام کنند. میان بچه های عملیات سپاه، شور و هیجان زیادی بود. هیچ کس صحبت از ماندن نمیکرد. همه مصمم به رفتن بودند. روی لبهای بچه ها خنده بود. ولی ناراحتی از وقتی شروع شد که رستمی فرمانده وقت سپاه مشهد به بچه ها گفت: متاسفانه ما ۲۵ نفر بیشتر سهمیه نداریم !. با شنیدن این حرف حال بچه ها دگرگون شد و همه را غم فرا گرفت. همه می خواستند بروند. قرار شد بچه ها بین خودشان در خصوص ۲۵ نفر توافق کنند و خودشان آنها را معرفی کنند. لاکن این هم به جایی نرسید. دست آخر، آقای رستمی گفت: ما خودمان ۲۵ نفر را با قرعه کشی تعیین می کنیم. ابتدا اسم بچه ها را نوشتند. در داخل سالن من کنار عبدالحسین نشسته بودم. خودم امیدی نداشتم که انتخاب شوم. در همان موقع صدای گریه ای مرا به خود آورد. برگشتم، دیدم عبدالحسین صورتش خیس شده بود. پرسیدم: چرا گریه می کنی؟. با صدای آهسته گفت : میترسم اسم من در نیاید و توفیق جنگیدن با ضد انقلاب نصیبم نشود!. در صورت عبدالحسین عشق و اخلاص زیادی مشاهده میشد. گفتم: بالاخره اصل کار نیت است. باید نیت انسان درست باشد چون خدا خودش شاهد قضیه می باشد. گفت: این درست است چون الاعمال به النیات. ولی اینکه خداوند به آدم توفیق بدهد که در چنین کاری شرکت کنیم چیز دیگری است. از جنگ بدر گفت و ادامه داد : تا تاریخ است و تا این دنیا است آنهایی که در جنگ بدر بودند با آنهایی که نبودند فرق دارند. چه بسا بعضی ها دوست داشتند توی جنگ باشند. ولی توفیق پیدا نکردند. حالا شاید در آن لحظه در مدینه نبودند یا مریض بودند یا هرچه که بوده؛ اما نمی خواستند خلاف دستور پیامبر صلی الله علیه و آله عمل کنند. به صورت من نگاهی کرد با سوز دل گفت: توی قیامت وقتی بدریون را صدا می کنند، دیگر شامل آنهایی که در جنگ بدر نبودند نمی‌شود. فقط آنهایی جلو می روند که در جنگ بدر شرکت داشتند و علیه کفار شمشیر زدند. با آن بینش و با آن سطح فکر، عبدالحسین حق هم داشت که گریه کند. من حرف های او را شنیدم و به حال خودم افسوس بسیار خوردم. وقتی همه اسم ها را نوشتند و قرعه کشی انجام شد، اسم عبدالحسین در بین ۲۵ نفر بود و من هم جزو کسانی بودم که توفیق حضور در کردستان را پیدا نکردم. سی و پنج روز بعد همه برگشتند. ما هم با بچه های عملیات به پیشواز آنها رفتیم. قرار نبود که پیشواز از آن‌ها عمومی باشد. لاکن مردم کم کم جریان را فهمیدند و خیابان تهران هر لحظه شلوغ تر میشد. با ازدحام جمعیت جلو رفتن مشکل شد. به هر زحمتی بود خودمان را به صحن امام رساندیم. دیگر جای سوزن انداختن نبود. یکباره دیدم عبدالحسین رفت در جایگاه سخنرانی. کلاه آهنی هنوز سرش بود. با لباس سبز سپاه. بچه های صدا و سیما هم برای فیلمبرداری آمده بودند. عبدالحسین شروع به سخنرانی کرد. حرف هایش بیشتر از قرآن و احادیث بود و خیلی مسلط همه آن احادیث را به جریان کردستان ربط میداد. مردم خیره او شده بودند و خیلی عالی توانست مردم را جذب کند. اوضاع کردستان را خوب توضیح داد. از خیانت بعضی ها پرده برداشت و در آخر کار، مردم را به رفتن به کردستان تشویق کرد. تقریباً ۲۰ دقیقه صحبت هایش طول کشید. و جالب این بود که آقای هاشمی نژاد و چند تا دیگر از علما هم در میان جمعیت بودند.. ادامه دارد... صلوات